این شهید بزرگوار در محله قلعه مرغی تهران در سال 1342 به دنیا آمد. پدرش کارگری زحمت¬کش بود که فشارهای زندگی او را در تنگنا قرار داده بود لذا محمدعلی از نوجوانی در کنار پدرش مشغول به کار شد و همزمان تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان ذوقی به پایان رساند.
پس از اخذ دیپلم که مصادف با شکل¬گیری نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بود، مدتی را در وزارت کشور مشغول به کار شد و سپس در مورخ 21/5/1360 دادستانی انقلاب را محل کار و فعالیتش قرار داد. وی پس از سه ماه خدمت در دادستانی به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در قسمت گزینش ارائه خدمت نمود.
محمدعلی به علت نبوغ ذاتی و هوش بالایی که داشت به عنوان ارزیاب گردان شناسایی نیروهای نفوذی دشمن، در پنجاه و یکمین روز ازدواجش ماموریت یافت تا به جبهه جنوب برود. پس از پایان ماموریت، به طور داوطلبانه در جبهه¬های غرب کشور حاضر شد.
سرانجام، محمدعلی 19 ساله در تاریخ 9/7/1361 در جریان عملیات مسلم بن عقیل در جبهه سومار، اولین رزمنده¬ای بود که به شهادت رسید.
از وی فرزند پسری هم نام پدر به یادگار مانده است.
قسمتی از وصیت نامه شهید:
- پدرم... ، ما با هم، غیر از پدر و پسر دو رفیق بودیم و دوران خیلی خوبی داشتیم اما تنها ناراحتی¬ام این است که نتوانستم از دینت بیرون بیایم.
- مادر جان... خوشا به حالت که امانت دار خوبی بودی، انشاا... که همدیگر را در عالم برزخ با رویی خوش ملاقات کنیم.
- اینک تو ای همسر عزیزم، ای نور چشمم، ای محبت سرشار از اخلاص، علی همسر حقیرت سلامت می¬دهد و از دور سینه پرمهرت را بوسه می¬زند. فاطمه جان زندگی خوبی داشتیم هرچند در حقت بدی کردم ولی روی هم رفته زندگی پرمحبت و خوبی داشتیم خداوند انشاا... آن لحظه¬ها را قبول کند. چندین بار می-خواستم این را بگویم که محبتت به دلم نشسته ولی چون بایستی امر خدایم را انجام می¬دادم رفتم و به لقاا... پیوستم. همسرم از تو شدیدا طلب بخشش دارم.
- عزیزان و دوستان باید با خون خود ثابت کنیم که قول¬های خدا حق است و تخلفی در آن نیست.
- پیرو راستین امام خمینی (ره) باشید که اگر سستی کنید در سر پل صراط و در عالم برزخ، شهیدان جلویتان را خواهند گرفت. پس نسبت به انقلاب مقدس¬مان متعهد باشید که اگر چنین نکنید در دنیا و آخرت در خسران خواهید بود.
خاطره:
شهدا آدمهای خاصی بودند و بعضیها خاصتر. آدمهای رشدیافتهای بودند که یک شبه ره صد ساله رو رفتن و خواه ناخواه هم نشینی با اونا نگاه عمیقتری از زندگی روبه آدم میده. من شاید ۵۱ روز با همسرم زندگی کردم ولی طول زندگی مهم نیست عمق اونه که مهمه. یادم میاد یک روز بعد از ظهر داشتیم باهم توخیابون خردمند راه میرفتیم. او در موردج بهه رفتنش و یکسری اتفاقاتی که ممکنه بعدها برایم پیش بیاد صحبت کرد. چقدر پخته، سنجیده و محکم حرف میزد. خب سنم کم بود و شاید درک کلام او برام زیاد قابل فهم نبود. در تمام این سالهای پر از فراز و فرود زندگیم تونستم با الهام گرفتن از حرفهاش و مرور افکار و عملکردش در لابلای صفحههای پربرکت ۵۱ روز زندگی در برابرهمه این تالمات به یاری خدا ایستادگی کنم و همه اینها رو مدیون اون مردبزرگ هستم...
دلنوشته:
گفتم کجا؟ .............................. گفتا به خون گفتم چرا؟ .............................. گفتا جنون
گفتم که کِی؟ ....................... گفتا کنون گفتم که من؟ ...................... خندید و رفت
همسرم دردها کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش می رود آب دیده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش رنجها کشیده ام که مپرس
به این امید که در روز وصل، شانه هایت را برای هق هق گریه های تمام سال های عمرم بر من ارزانی داری.