نام :قریب
نام خانوادگی : فراستی
نام پدر : محمدعلی
تاریخ تولد : 1340/05/19
محل تولد : مرند روستای میاب
سن : 21 سـال
مذهب : اسلام شیعه
تاریخ شهادت : 1361/02/20
محل شهادت : خرمشهر
شغل : سرباز
دسته عملیاتی : ارتش
قريب علي فراستي در سال ۱۳۴۰ در خانواده اي معتقد و اهل تقوا در روستاي مياب شهرستان مرند ديده به جهان گشود و از همان ابتداي زندگي با قشر محروم جامعه آشنا و همراه شد. قريب علي دوره ابتدايي را در زادگاه مادرش زنوز دبستان منتظرقائم زنوز به پايان رساند بعد از دوره ابتدايي همراه خانواده راهي تهران شد و از سال ۱۳۵۱ به بعد در رشته ورزشي فوتبال دروازه بان حرفه اي در منطقه قرچك – ورامين به شمار مي رفت . در سال ۱۳۵۹ با دختر داييش ازدواج كرد و پس از آن به خدمت سربازي رفت پس از دوره آموزشي در خط مقدم جبهه روغابيه، خرمشهر و … با شجاعت با دشمن جنگيد و زمانيكه فقط از خدمتش پنج ماه مانده بود …. اين جهادگر بزرگ سرانجام در تاريخ ۱۳۶۱/۲/۱۵ در عمليات بيت المقدس در حين آزادسازي خرمشهر به مقام رفيع شهادت نايل شد و در ۲۰ ارديبهشت ماه ۱۳۶۱ در بهشت زهرا در كنار همرزمانش آرميد. هوشمندي ، بصيرت ، شجاعت و قاطعيت از ويژگي هاي بارز اين شهيد والا مقام شهيد قريب علي فراستي بود .
نمونه اي از دست نوشته هاي شهيد قريب علي فراستي:
چهارشنبه۶۱/۲/۱۵ساعت در حدود۵بعدازظهر است كه به اتفاق چند تن از دوستان هم سنگري و همه با هم در روي خاك هاي آزاد شده از دست عراقي ها نشسته ايم و منتظر ساعت۱نيمه شب هستيم قرار است حمله آغاز شود .
حال،دارد باران مي آيد و ما هيچ سرپناهي نداريم كه از بارش باران در امان باشيم . شايد اين باران امشب خيلي كمكمان كند . ساعت يك شب حمله ديگري داريم كه به اميد خدا و رمز ياعلي مدد اين چند كيلومتر خاكمان را هم از دست اين مزدوران عراقي پس خواهيم گرفت.
در حدود يك هفته است كه حمام نرفته ايم و هرروز در خاك هاي اينجا غلت خورديم و دراز كشيديم ولي با تمام اين وجود باز هم اينجا را دوست داريم و اين نوع كارها را ،چون اينجا يك حال و هواي ديگري دارد. اگر وضع زندگيمان اين اجازه را به ما مي داد تمام طول عمرمان را در اينطور جاها مي گذرانديم و در اين راه ها خدمت مي كرديم . چون كار براي خدا و خلق خدا هيچ وقت خستگي نمي آورد. اگر امشب هم حمله كنيم اين سومين حمله است كه در آن شركت مي كنيم . حمله اول شوش دانيال ،حمله دوم روغابيه ،حمله سوم هم خرمشهر ،به خدا قسم كه مثل آن دو ديگر پيروز مي شويم. چون خداوند وحضرت علي (ع) با ماست و راهنمايمان .
باران دارد بند مي آيد ولي آسمان هنوز پر از ابرهاي سياه گرفته است . از خانه و خانواده ام هيچ خبري ندارم از خدمتم درست ۵ماه ديگر مانده تا تمام شود . دلم براي خانه و خانواده و همسرم خيلي تنگ شده است. هيچ نامه اي از خانواده ام به دستم نرسيده شايد هيچ وقت هم نرسد . چون وضع مان معلوم نيست نه گروهاني و نه گرداني ونه حتي نامه رساني . هر وقت حمله اي داريم به اين فكر ميكنم كه اگر به اميد خدا شهيد شوم همسرم و خانواده ام چه خواهند كرد و يا چه عكس العملي از خود نشان مي دهند .
خسته هستم دوستانم رفتند تا براي امشب آماده شوند من هم بايد كارهايم انجام بدم و آماده شوم تفنگم خراب شده رگبار نمي زند و فقط تك تير مي زند بايد آن را هم درست كنم. به اميد خداومن الله توفيق
مشخصات شناسنامه شهید قریب فراستی شهید قریب فراستی
نام پدر: محمدعلی
نام مادر: زهرابیگیم
منبع : پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب
خاطرات ونامه شهید قریب فراستی که با دست خط خودشان نوشته شده واینجانب در وبلاگ تایپ نمودم روحش شاد
بنام الله
تاریخ ۱۳/۰۹/۱۳۶۰
مدتی بود که می خواستم خلاصه این بیست سال عمرم را که برمن گذشته است به روی صفحه بیاورم چون حوصله نوشتن نداشتم تا اینکه دیگر دیدم کاری ندارم وروزها هم در اینجا یکنواخت ویکسره میگذردگفتم پس بعد نسبت به گذشته ها برگردم البته وقتی چیزی را بر روی کاغذ می آورم الا هر چیزی می خواهد باشد.دلم آرام می گیرد وکمتر ناراحت تومیشوم چون قلم در دست گرفتن بر روی صفحه چیزهایی نوشتن برایم روحیه ی خوبی می بخشد ومی توانم بگویم که یک مسکن ضد درد بوده واست وچه بهتر که برایت نامه می نوشتم ولی کو جوابش.
از آن گذشته ها یاد کنم میدانم که چیز زیاد خوبی ندارم ولی هرچه هست ونیست خودم بودم و خانواده ام.
من در سال ۱۳۴۰ در دهی بنام میاب متولد شدم میاب در ۹۰(۴۰) کیلومتری مرند قرار دارد بعد از چند ماه توسط پدر ومادرم به دهی دیگر بنام ((زنوز)) {شهر زنوز} نقل مکان کردیم (زنوز وطن مادری شهیدمیباشد) که این دو ده در حدود یک ساعت و نیم با پای پیاده فاصله دارد..
بعد از چند سال که از ….. وقتی که توانستم رنگها واسمها را از هم تشخیص بدهم بقول معروف کمی زدیم را کشیدم تا آنجا که یادم است بچه خیلی بسیارشلوغ وپر تحرکی بودم که بیشتر از دستم ناراحت بودند چون با همه چیز کار داشتم چون فرزند ارشد خانواده بودم کسی کاری به کارم نداشت میتوان گفت عزیز در دانه بودم بالاخره از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۰ دوره ابتدائی را در] دبستان قائم زنوز[ همان ده بنام زنوز بپایان رساندم
ا- میاب دهکده آباء واجدادی پدرم میباشد ۲- زنوز دهکده آباء واجدادی مادرم
در این مدت تحصیل من پدرم را کمتر درخانواده میدیدم چون او بیشتر کارش درتهران بود ویا اینکه در ده بود کاری به آن صورت نبود که انجام دهد بعد ازاینکه دوره دبستان تمام شدپدرم ما را به تهران نقل مکان داد وما در همان سال تمام زندگی راکه مادرم جمع کرده بود با خودمان به محیط بسیار غریب وناشناس ….جون فقط اسم تهران را شنیده بودیم چند روزی در راه بودیم تا اینکه کامیون حامل ما و اثاث زندگی ما را وترد یک کوچه که آخرش را پله های بسیار بزرگ قطع میکرد رساند که از بالا وقتی نگاه به پایین پله ها می انداختی یک محوطه چند صد خانواری بود که در یک گودال بنام (گود نجیمی) واقع در خیابان شوش روبروی دروازه غار بود پدرم وچند نفر دیگر به پیشواز ما آمدند که من دو نفر از آنها را میشناختم یکی میرزاعلی ودیگری همسرش بودند که وقتی پدرم درتهران بود یکبار به اسم مهمان نزد پدرم آمده بودم واین دونفر را قبلا درحیاطی که پدرم بود دیده بودم بعد فهمیدم که این دو زن وشوهر شریک ما هستند در حیاط.
بعداز روبوسی باپدرم همراه دوخواهر ویک برادرم که در آغوش پدرم بود از پله ها پایین آمدیم ودر تمام این لحظه ها مادرم همش به پدرم قر می زد که اینجا چه جایی است که ما را آوردی ولی پدرم چیزی نمی گفت خلاصه وارد خانه شدیم خانه عبارت بود از ۴اطاق ویک زیرزمین ویک توالت گود ویک چاه آب که باید با طناب از آن آب می کشیدیم ویک حوض بسیار بزرگ و دو درخت کوچک با دیوارهای خانه قدیمی و آجرهای نپخته(خام) در آن بکار رفته بود که در این خانه دو اطاق مال ما بود و دوتای بعدی میرزاعلی وزیرزمین هم بعد ….
خاطره ای از یک روز خوب۲۱/۰۱/۱۳۶۱
قریب؟ انتظار/ کی / پایان / دارد؟ بیستو یکم شصت ویک
روز جمعه M = (( روز جالبی بود ولی در انتظار نامه))
صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم شب قبل یکی از دوستانم بنام یداله رضایی به دیدنم آمده بود وبه اتّفاق هم صبحانه خوردیم وبعد از آن که تمام کردیم دیدم که ساعت ۱۰ بجای خودشان رفت تا ظهر توالت درست می کردیم وبعد از ظهر هم به شهر رفتیم . در شهر کمی قدم زدیم وبه یک سینما رفتیم نام فیلمش هنک جانمازان بی جان بود وبعد ازآن به استادیم ورزشی اهواز رفتم ومسابقه فوتبال بین منتخب تهران واهواز را تماشا کردم که نتیجه بازی ۲ بر صفر به سود تهران تمام شد ساعت تقریبا شش از استادیم بیرون آمدم وبه خیابان اصلی رسیدم وبه یک هتل رفتیم تا یک تلفن بزنیم که به خانه دائی تلفن زدم که باشهناز حرف زدیم وبعد از آن شام خوردم و روبه پادگان اهواز که فعلاً در آن هستیم برگشتم که ساعت در حدود هشت ونیم بود برای امروز چیزی ندارم که بر روی کاغذ بیاورم فقط این را میگویم که روز خوب وپر هیجانی داشتم وبا دیدن مسابقه فوتبال وبعد که وارد اینجا یعنی پادگان شدم باز هم بفکرت افتادم
هنوز از نامه خبری نشده است امروز ۲۰ بود که دارد تمام می شود وساعت ۱۰ و ۱۱ دقیقه شب است که امشب یاد توهستم
از ساعت سه ونیم تا شش بیاد M
بخدمت پدرومادروخانواده ام برسد
بعد از عرض سلام سلامتی شما عزیزان را از درگاه خداوند بزرگ خواهانم امید وارم که حالتان خوب وتنتان سالم باشد.
باری اگر از حال من خواسته باشید به لطف خدای بزرگ خوب وراحت هستم وبه راحتی به پادگان رسیدم وجای هیچ گونه نگرانی نیست نگرانی فقط از دوری شما عزیزان است و دراین مدت که به پادگان رسیدم فقط کارمان یک صبحگاه رفتن ویک شامگاه رفتن است وکار دیگری نداریم و وقت بیکاری را به بازی والیبال وفوتبال می گذرانیم وخلاصه حالمان خوب است دیگر بیشتر از این سرتان را درد نمی آورم به تمام دوستان وآشنایان سلام می رسانم
دوستار شما قریب فراشتی ۱۲/۰۷/۱۳۶۰
منبع خبر : پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ
سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.