صفحه یادبود مجازی شهید سعید جهدی

در صورتی که عکس، فیلم یا هرگونه محتوای دیگری در رابطه با شهید سعید جهدی در اختیار دارید، با استفاده از فرم زیر برای ما ارسال کنید تا در این صفحه قرار گیرد.

نام :سعید
نام خانوادگی : جهدی
نام پدر : حسن
تاریخ تولد : 1329/07/10
محل تولد : تبریز
سن : 30 سـال
مذهب : اسلام شیعه
تاریخ شهادت : 1359/10/27
محل شهادت : هویزه
شغل : کارمند
دسته عملیاتی : ستاد جنگهای نامن
شهید سعید جهدی در 10 مهر ماه سال 1329 در تبریز به دنیا آمد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم تجربی ادامه داد و به عضویت ستاد جنگهای نامن درآمد.
این شهید گرانقدر سرانجام در 27 دی ماه سال 1359 در سن 30 سـالگی حوادث ناشی از درگیری در هویزه به شهادت رسید.
مزار این شهید در قطعه 24 ردیف 56 شماره 37 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ

سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.
بهشت زهرا (س) , قطعه 24, ردیف 56, شماره 37
در حال بارگیری نقشه...
لطفاً خاطرات و دلنوشته های خود را برای درج در این صفحه در کادر زیر بنویسید

دلنوشته های قبلی:
فرزند برادر
اگر چه در زمان شهادت عموی بزرگوارم کمتر از یک سال سن داشته ام اما در این سالها هر آنچه از او شنیده بوده بودم رفتارهایی بود که منشا روح بزرگ و مردانگی و غیرت او بود. من با این تفکر بزرگ شدم و از آنجا که روحیه متفکرانه و جویای حقیقت داشتم بدون اینکه اطرافیان متوجه بشن به تحقیق در این باره میپرداختم. سالها گذشت و من با اتمام دوره کارشناسی در دانشگاه به خدمت سربازی در دوره آموزشی در پادگان 01تهران اعزام شدم. اولین باری که ژ3دست گرفتم حال غریبی داشتم. انگار تفنگی دستم بود که روزی عموسعید با تمام آمال و آرزوها و عشق و علاقه ای که به دختر و همسرش داشت از جانش دست شسته بود و با دردست گرفتن اون تفنگ به هدفی رفته بود که من هنوز در تحلیل عرفان اون عاجز بودم. کل دوران 8هفته ای آموزشی من با این روحیات میگذشت تا اینکه: از بد روزگار در آخرین هفته آموزشی و درست چند روز قبل از ترخیص ماجرایی ناخواسته در پادگان برام رخ داد که گویی عواقب آن ماجرا قراره تا آخر عمر مانع از موفقیت من بشه و من رو در ادامه زندگی با مشکل مواجه کنه. در شرایطی که شناخت کمی از تهران داشتم و با بازداشتی که در پادگان برام پیش اومده بود فقط عصرها زمان محدودی میتونستم از پادگان خارج بشم. منم از همون چند ساعت محدود که معمولا عصرها بود استفاده میکردم و به مسجدی که ابتدای خیابان پیروزی بود میرفتم تمام مدت رو نماز میخوندم و از خدا کمک میخواستم. واقعا از لحاظ ذهنی بهم ریخته بودم چرا که تمام بچه های هم دوره ترخیص شده بودند و من رو جهت تعیین تکلیف در یگان بازداشت کرده بودند.اونهم بخاطر جرمی که .... . بگذریم اوایل زمستون بود .تو یکی از این عصرها رفتم و نماز مغرب رو در مسجد خوندم . داخل حیاط یادواره شهدا ساخته بودن.نگاهی به عکسهای شهدا کردم و یاد عموسعید افتادم.با خودم گفتم تو این روزا درسته که از ترس قضاوت شدن جرات نکردی موضوع رو با خانواده و نزدیکان مطرح کنی اما عموسعیدت هست.با این جرقه با اینکه مسیر بهشت زهرا رو بلد نبودم حتی پول کافی برای تاکسی دربستی نداشتم پرسون پرسون سر از مینی بوسهایی درآوردم که از جاده کهریزک منو به بهشت زهرا میرسوندن. وقتی به سردر بهشت زهرا رسیدم ساعت 9شب و هوا زمستونی و سرد بود و من تنها آدرسی که از عمو داشتم این بود:بهشت زهرا . قطعه24 از سردر بهشت زهرا پیاده راه افتادم و یک ساعتی پیاده روی کردم تا قطعه24رو پیدا کردم. نگو انقدر این قطعه بزرگه که من نیاز به شماره ردیف و اطلاعات تکمیلتری دارم. ناامید نشدم. راستش اون موقع شب با ورود به بهشت زهرا فضایی از رعب توی دلم شکل گرفته بود ولی با پیدا کردن قطعه 24 دیگه انگار نه انگار که یه جوون شهرستانی هستم که داره تو یه شب زمستونی تک و تنها دنبال یک قبر میگرده. آرامش و اشتیاق زیادی داشتم . تصمیم گرفتم تک تک ردیفها رو بگردم. اما مگه پیدا میشد تو اون تاریکی... ساعت حدودای یک بامداد شده بود و من هنوز میگشتم.خسته . سردم بود و دیگه بعد از دوبار چک کردن تک تک قبرها ناامید بودم. نشستم سر یه قبر و گفتم عموسعید نخواستی امشب ببینمت. دلم شکسته بود و گریه میکردم. نمیدونم چقدر اونجا نشستم ولی اونقدری گذشت که خودمو جمع و جور کنم و تصمیم به بازگشت به پادگان بگیرم.بلند شدم.چند قدمیو در مسیر بازگشت رفتم و سنگ مزار عموسعید جلوم بود. اونشب بهترین شب عمرم شد .انگار میخواست اولین درس بزرگ رو بهم بده.ناامید نشو.هیچوقت اونشب ماجرای اتفاقی که برام افتاده بود رو براش تعریف کردم و آخرین جمله ام این بود: عمو جون تو با تمام علائق و دلبستگیهات تو این دنیا این مسیر رو پیش گرفتی.من چقدر ساده لوحم که بخاطر این مشکل کوچیک انقدر خودمو باختم. ازش درخواست شفاعت کردم و رفتم به سمت پادگان.نماز صبح رو تو همون مسجد اول خیابان پیروزی خوندم و با امید رفتم به جنگ مشکل. خلاصه از اون اتفاق سالها میگذره (اونموقع سال 1381بود)و من نه تنها از اون اتفاق تو زندگیم ضربه ای نخوردم که به یکی از موفق ترین جوونهای این مملکت تبدیل شدم.از لحاظ اجتماعی و علمی به جایگاهی رسیدم که... . بگذریم اما عمو سعید همیشه برام عموسعیده و هر وقت برم تهران و بتونم به سر مزارش میرم و از مشکلات.موفقیتها و برنامه های آیندم براش میگم و اون همیشه کنارمه و در هیچ مشکلی تنهام نذاشته. عمو سعید همیشه عموسعید رادمرد و باغیرت منه.

جستجو در صفحات درگذشتگان