نام: محسن
نام خانوادگی: فرحزادی
نام پدر: غلامعلی
تاریخ ولادت: اول محرم ۱۳۳۴
محل ولادت: فرحزاد
تاریخ شهادت: ۸ فروردین ۱۳۶۱
محل شهادت:
نحوه شهادت:
فرزندان:
شغل:
تحصیلات:
درمحرم سال 1334 دریک خانواده مذهبی دردهکده فرح زاد چشم به دنیا گشود . ازآنجائیکه پدرو مادرش ارادت خاصی به امام حسین (ع) و خاندان عصمت و طهارت داشتند نام محسن را براو گذاشتند . دوران کودکی را خیلی زود پشت سرگذاشت . هم کارمی کرد و هم درس می خواند خانواده اش ازراه کشاورزی امورزندگی را می گذراندند . محسن درکودکی چندین بارازمرگ حتمی نجات پیدا می کند یک بارداخل حوض می افتد و ازاو قطع امید می شود مادرش با فریاد یا زهرا ازحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه فرزندش را پس می گیرد یک باردیگرازساختمان پرت می شود و با شکاف گرفتن سرش یک باردیگرمادرش او را ازفاطمه زهرا سلام الله علیه می گیرد . استعداد خوبی داشت و دردوران دبستان به خاطر صوت خوبی که داشت صبح سرصف قرآن و دعا می خواند . ازسن 7 سالگی برای نمازجماعت تکبیرمی گفت . دعای توسل را در10سالگی حفظ کرده بود و درهمین سنین با آموزش و کمک مادرش قرآن را ختم نمود . درمراسم و مجالس دعا و سخنرانی شرکت می کرد . ازآغازدوران تحصیل تکیه خاصی بررعایت مسائل اسلامی داشت درسن 12 سالگی وقتی که دوران دبستان را پشت سرمی گذاشت مبارزاتش را شروع نمود و امام را شناخت . او مقلد امام بود . ازهمان دوران رساله امام خمینی را می خواند و مسائل را به دیگران انتقال می داد . درکارها و مسائل زندگیش همیشه با مادرش مشورت می کرد . علاقه ی زیادی به مطالعه ی کتابهای مذهبی داشت . احادیث را حفظ می کرد سال اول دبیرستان بود که درمساجد و حسینیه یک سری فعالیت های مکتبی سیاسی را آغازو با ایجاد کلاسهای قران فضای " آشتی با قرآن " را که سالها توسط دشمن درجلد پرزرق و برق مخفی شده بود ایجاد نمود . محسن 80 شاگرد داشت که به آنها آموزش قرآن می داد و بیشترشاگردهای آن شهید امروزازمدافعان سرسخت انقلاب می باشند که در نهادهای مختلف فعالیت می کنند . درآن زمان برای اولین باربا همکاری دیگربرادران کتابخانه امام علی را درطبقه بالای آشپزخانه حسینیه فرح زاد پایه گذاری نمود و با کمک افراد روحانی و خیّری که می شناخت اقدام به جمع آوری کتاب برای کتابخانه نمود و توانست ازاین راه عده زیادی ازجوانان را جذب مطالعه و دیگرمسائل نماید . درسن 15 سالگی که سال سوم دبیرستان را تمام می کرد با توصیه مادرش و با راهنمائی چند تن ازروحانیون مبارز،درس طلبگی را شروع نمود و دراین راه برادرکوچکترش نیزیه همراه او برای فراگیری و مطالعات اسلامی عازم قم شد . سه سال بطورمتداوم و با ذوقی سرشارمطالعه را پشت سرگذارد و ازهمین سالها ساواک او را تحت تعقیب قرارداد و درچند مورد او را مورد سؤال قرار دادند و دربازجویی ها سیلی محکمی خورد و این اولین سیلی بخاطردفاع ازحق و اسلام بود . با وجود مشکلاتی که سد راهش می شد . چون دنبال هدف بود تمام رنج ها را می پذیرفت تا اینکه تصمیم گرفت دوباره به محیط دبیرستان برگردد و تحصیلاتش را دررشته ادبی به اتمام رساند . ولی لحظه ای ازفعالیت ، غافل نبود . درسال 54 دررابطه با طرح جلوگیری ازفساد که توسط شهید اندرزگو و تنی چند ازدیگربرادران روحانی برنامه ریزی شده بود با شناختی که برادران روحانی ازمحسن داشتند او را جذب و دررابطه با تدارکات جلوگیری ازفساد از وی استفاده کردند . او با تلاش و تاکتیک هایی که به کارمی برد با تیمسارحسنی رئیس ژاندارمری تهران ملاقات کرد و به او گفت اگراین جریانهای فساد را که درمحلات دیده می شود زیرنظرنگیرد بچه ها تصمیم گرفته اند با مشاهده این گونه جریانات ماشین و سرنشینان آن را ازبین ببرند برای جلوگیری ازخونریزی لازم است اقدام نمائید . ازطرف دیگرطرح دیگری ریخته می شود و هنگام حضورمأمورین ، عده ای ازجوانان را با چوب و چماق درمحل آماده مبارزه می بینند با دیدن این صحنه ، ژاندارمری تسلیم می شود و عده ای ازچهره های فساد دستگیرمی شوند . آن روزها افراد قماربازو مشروب خورو معتاد ازدست محسن شکاربودند . او به فکرساختن مردم اجتماع و جمع آوری و ریشه کن کردن فساد بود و آنها غافل بودند . حتی به او پیشنهاد کرده بودند که روزی 500 تومان و درروایت دیگری نصف به نصف حاضربودند پول بدهند تا محسن به بساط آنها کاری نداشته باشد او با خشم و ناراحتی ازاینگونه برخوردهای جاهلانه ، نه تنها پیشنهادها را نمی پذیرفت حتی گفت : " من برای برچیده شدن این گونه محافل و مجالس شما جانم را برکف گرفته ام زیرا اسلام با این کارها مخالف است ." و این عمل باعث شد که دومین سیلی را خورد و با بدنی کوبیده ازمشت و لگد روزها درخانه بستری بود و لب نگشود . حتی به خانواده اش هم ازاین ماجرا چیزی نگفت . محسن علاقه زیادی به روحانیت داشت . روحی بسیارعلاقمند به اسلام و پرحوصله داشت محسن ساکت و کم حرف بود و حرف روحانیت را الزامی می دانست . قبل ازاوج گیری شعله های انقلاب اسلامی درگرما گرم مبارزات مردم با شورو علاقه های بسیاردرصفوف نهضت به تلاش پرداخت و درپخش اعلامیه و انتشارو تکثیرنوارو پیامهای امام خمینی و نیزدربه صف درآوردن تظاهرات و راهپیمائی ها دردوران انقلاب نقش فعالی ایفا کرد . دردیگرشهرها ازجمله مشهد نیزفعالیت می کرد دراوایل انقلاب مدتی درشهرمشهد با گروهی دیگرازبرادران درخانه ای به تکثیرو پخش اعلامیه های امام پرداخت . بعضی ازشب ها تا صبح بیداربود و اعلامیه می نوشت . دررابطه با پخش اعلامیه و پیامها با " مکتب جعفری "کی نصر تهران فعالیت چشمگیری داشت . دررابطه با مسائل محرمانه جامعه روحانیت نیزفعالیت های زیادی داشت . روزی که امام آمد او ازافراد کمیته استقبال ازامام بود و تمام فکرو زندگیش فقط و فقط ، امام بود .با آمدن امام ازهمان روزهای اول او دیگرکمتربه منزل می رفت . پس ازپیروزی انقلاب با شکوفا شدن جوانه های انقلاب و به وجود آمدن نهادها و ارگانهای انقلابی ، فعالیت خود را کاهش نداد و درمسیرانقلاب و پاسداری ازدستاوردهای آن به تلاش پرداخت .اعتقاد او به حفظ و حراست از ثمرات و دست آوردهای انقلاب و تلاش پیگیراو درراه برپائی پایه های جمهوری اسلامی او را برآن داشت تا درنهادهای انقلابی فعالیت نماید . با تشکیل سپاه پاسداران محسن نیزازاولین افراد دوره سپاه بود که با شورو اشتیاق جان برکف نهاد و به عضویت سپاه درآمد . با ورود به سپاه خیلی زود خود را نشان داد و توانست مسئولیت های بیشتری را قبول نماید . محسن دررابطه با کشف خانه های تیمی منافقین و دیگرگروهکهای آمریکایی و ضد اسلام نقش فعالی داشت و همیشه سعی می کرد تا دردرگیری ها حضورداشته باشد . محسن تاکتیک های خوبی به کارمی برد و همیشه موفق بود . دریکی ازدرگیری های خیابانی با منافقین پایش شکست زمانی که پایش درگچ بود بخاطرپشتکارو علاقه ای که داشت با همان وضع درمحل کارخود حاضرشد . خیلی دلیرو نترس بود و هرگزترسی ازمرگ نداشت و همیشه آماده شهادت بود . همیشه تنها بود و بخاطرخدا کارمی کرد و دلش نمی خواست که شناخته شود . دردستگیری ها نقش فعالی داشت . بعد ازواقعه طبس ، تیمسارباقری قصد فرارداشت که پس ازکسب اطلاع ازچگونگی ماجرا محسن با یک پیکان سپاه و یک واحد گشتی عازم فرودگاه شدند و به فاصله 5 دقیقه به پروازبا وجود اینکه با لجاجت و تهدید اسلحه محافظین تیمسارباقری روبرو شد او را دستگیرو تحویل زندان اوین داد . او حتی یک لحظه غافل نبود تا اینکه درجمع برادران کرد برای سرکوب ضد انقلابیون درپاوه مأموریت یافت .
"ازدواج"
درسال 1360 با توصیه یکی ازهمکارانش با یکی ازمعلمین حزب الهی دریک لباس ساده با حضورتنی چند ازاعضای خانواده دردفترشهید بهشتی حاضرشدند و یک جلد کلام الله مجید با امضاء شهید بهشتی به آنان هدیه شد پس ازتمام شدن خطبه عقد به گوش شهید بهشتی گفت : " نزد امام التماس دعا دارم و به امام بگوئید برای من دعا کند تا درراه اسلام شهید شوم" . ا و سادگی را خیلی دوست داشت و همیشه به زندگی آخرتی فکرمی کرد .
انگیزه جبهه رفتن و نحوه شهادت
محسن نیزازچهره های علاقمند به شهادت بود و سرازپا نمی شناخت و ازروی علاقه ای که به انقلاب و جبهه و شهادت داشت با توجه به اینکه سپاه مخالف رفتن ایشان به جبهه بود ازفرصت مرخصی نوروزاستفاده کرد و به جبهه رفت و درعملیات فتح المبین با رمز یا زهرا درجبهه شوش – رقابیه براثراصابت ترکش خمپاره به پشت سر،شربت شهادت می نوشد .
تحولات روحی شهید محسن قبل ازشهادت
گلدان گل پیچکی درمنزل او بود و نخهایی برای بالا رفتن گل به دیواروصل شده بود او اشاره به گلدان گل پیچک درمنزل به همسرش می گوید : هروقت که این شاخه های پیچک ازنخ ها بالا رفت و به عکس امام خمینی که چند متربالاترازآن نصب شده رسید ، زمان شهادت من است . بعد ازمدتی پیچک رشد کرد و روزبه روزبه پوسترامام نزدیکترمی شد تا اینکه خبرشهادت محسن به گوش رسید . همسرش متوجه رسیدن شاخه پیچک به پوسترامام می شود . روزی که می خواست عازم جبهه شود . مادرش بدون اینکه محسن متوجه شود ، چند دوربه دورمحسن چرخید و برایش دعا کرد .
درجبهه غسل می کرد و دعای توسل می خواند و می گفت : اگرقراراست به کربلا برویم وقتی تو زودتررسیدی سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسان . ازاینکه سربازامام زمان (عج) بود به خود می بالید محسن فوق العاده شجاع بود ، درجبهه درحالی که باران خمپاره و توپ برسرمان می بارید او آزاد حرکت می کرد و می گفت تا خدا نخواهد چیزی نمی شود و سپس با خنده اضافه کرد . " مادرم مرا خیلی دوست دارد و برایم دعا می کند ."
در ششم فروردین مجروح شد هشتم شهید شد و نهم یکبار تشیع شد و روز دهم به خاک سپرده شد. درتشیع جنازه شهید مادرو همسرشهید و خانواده شهید به زیرتابوت فرزند می روند و شعارمی دهند . خدایا، خدایا ، تا انقلاب مهدی ، خمینی را نگه دار. این گل پرپرماست ، هدیه به رهبرماست ، درجلو چشمان اشکبارمردم این چهره های زنان انقلابی بود ، که نشان می داد ، ازاینکه شهید داده ایم خوشحال هستیم . همسرومادرشهید به داخل قبرمی روند اول خودشان درقبردرازمی کشند و آن را تمیزمی کنند بعد محسن را درآن قرارمی دهند . و خودشان مادرو خواهران و همسرخاکها را می بوسند و مشت ، مشت می ریزند و می گویند . شهیدان زنده اند الله اکبر.