صلوات بر محمد و آل محمد(ص) و درود به روح بزرگ حضرت امام خمینی (ره) و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وسلام بر ولی فقیه عزیزمان حضرت امام خامنه ای (مدظله)
سخن از شهید و مقام شهید نه کار زبان است و نه کار قلم. مادر عزیزم در تیر ماه 1313 چشم به جهان گشود. او را قمر نام نهادند که با تولد خود برکت و شادی را به خانه آورد.بله ، قمر، ماه من.
هوش و ایمان مادرم همیشه زبانزد همگان بود. مادری دانا و با درایت. مادرم مانند گل شقایق بود و مانند شقایق در محیطی پاک و با صفا و خانه ای که همیشه در آن یاد خدا و قران جاری بود رشد یافت. شهید عزیزمان از کودکی به من و خواهرها و برادرم واجبات دین را آموخت و خود نیز همواره مقید به انجام امور دینی بود. قران و چادر سفید و سجاده نمازش هرگز از ذهنم بیرون نمی رود. همیشه کنار سجاده اش می نشستم و جانماز کوچکی که برایم خریده بود را پهن می کردم و صورت مهربانش را در هنگام نیایش با پروردگار می دیدم.مادرم برگزار کننده جلسات قرانی بودند و از کودکی زبان ما با گل واژه های قران به کمک مادرم آشنا می شد.ایشان به انجام فرائض دینی و خصوصا رعایت حجاب بسیار مقید بودند و حتی به یاد دارم که در کودکی با خرید هدیه من و خواهرهایم را به رعایت حجاب تشویق می نمودند. ایشان در امور خیر همواره پیشقدم بود و میگفت بهترین اموالتان را انفاق کنید.ایشان سی دختر را با تهیه جهیزیه راهی خانه بخت کرد. با شروع جنگ تحمیلی فصل دیگری در زندگی مادرم آغاز شد. مادرم اصول امدادگری میدانست و پیگیر آنچه در جبهه ها اتفاق میفتاد بود. از تهیه لباس گرم برای رزمندگان تا همه ی آنچه در توانش بود انجام داد و بعنوان مادر رزمندگان جنگ از هیچ کوششی دریغ نکرد و همیشه دغدغه و نگرانی مایحتاج و لباس و آنچه مورد نیاز جبهه ها بود را داشت و با همه ی توان در تهیه آن می کوشید.تنها پسرش در پایگاه نظامی نیروی هوایی بندرعباس به ایران اسلامی خدمت می کرد . دامادهای خود را راهی جبهه کرد و نگهداری از فرزتدان و نوه ها را بر عهده گرفت.
ما به داشتن چنین مادری افتخار می کنم. اگرچه زندگی بدون ایشان برایمان بسیار سخت و دشوار است و از دست دادنشان در سنین جوانی برایمان بسیار ناراحت کننده بود اما تنها مطلبی که به ما آرامش قلبی می داد سخنان مادرم در خصوص شهادت بود.ایشان همیشه آرزوی شهادت داشتند و می گفتند کاش مرد بودم و میتوانستم به جبهه بروم مادرم میدانستند که اگر کسی لایق شهادت باشد ، انتخاب میشود و به آرزویش می رسد.
سرانجام در روز جمعه 14 اسفند 1366 ساعت 2 بعداز ظهر مادر عزیزم در پی حمله موشکی رژیم بعث که به منجر به تخریب صد در صدی منزل شد، به شهادت رسیدند و به دیدار معبود شتافتند و پدرم مجروح و زخمی به بیمارستان منتقل شدند و به جرگه ی جانبازان پیوستند.پدری که سال ها بعد از مادرم همچنان برای ما اسوه صبوری بود. بی هیچ گله و شکایتی می گفتند راضی ام به رضای خداوند.
مادرم بسوی بهشت شتافت تا مقرب درگاه الهی شود و با صالحان و شهدا همنشین گردد. او با خدای خود بیعتی بسته بود که ما بی خبر بودیم. ایشان ده ماه قبل از شهادتشان وصیتنامه ای در تاریخ 25/02/1366 با حضور اقوام تنظیم کردند و قید نمودند که بخشی از اموال و ارثیه ای را که از پدرشان به ایشان ارث می رسد در راه خدمت به جبهه و جنگ و رزمندگان استفاده شود و پس از شهادتشان خانواده به این امر عمل نموده و همچنین به دفتر حضرت امام خمینی ( ره) مراجعه و طلاهای مادرم را به دفتر ایشان تقدیم نمودیم.
جاده ها سرد شد از خاموشی رفتن ها و سینه ها زخم از خنجر ناگفتن ها. مادرم پرکشید و به آرزویش رسید و نام نیک او در صفحه تاریخ حک شد.به فرموده حضرت امام خمینی (ره) " این نور قران است که در دل های شما و در قلوب ملت ایران جلوه کرده است. این نور ایمان است که شما خانم ها هم از شهادت نمی هراسید."
ما با دستان خود مادرمان را غسل دادیم و بدرقه کردیم و از پدرم سال ها ، درس ایمان و صبوری آموختیم.مادر عزیزم ، تو به آرزویت رسیدی برای ما هم دعا کن که بتوانیم پیرو راه شهدا و ولی فقیه مان حضرت آیت اله خامنه ای (مدظله) باشیم.