محمدرضا حاجیان حسین آبادی سال ۱۳۳۹ چشم به جهان گشود از بچه گی همراه پدرش رمضانعلی در مساجد و مکانهای مذهبی حضور داشت تحصیلات را تا دوم راهنمایی ادامه داد و مشغول کار در لوازم خانه گی شد
او با آغاز جنگ و دفاع مقدس در جبهه های نبرد حضور یافت بسیار غیرتمند بود و به حجاب خواهران خود اهمیت و نمازش اهمیت میداد او اول در کردستان مشغول دفاع از وطن بود منافقین قصد ترورش را داشتند او بعد از مدتی وارد خرمشهر شد
آشنایان محمدرضا مگویند:
او جوان متعهد و تاثیر گزاری بود
ما نماز شب و شجاعت را از او آموختیم
مادرش چند روز قبل از شهادتش خواب او را دید که داماد شده
طولی نکشید که خبر شهادتش را به خانواده اش دادند
***********************
داستان خواب همسایه!
او بعد از شهادتش هم دست از خدمت به اسلام و مسلمین نکشید
همسایه روبه روی شان که کمی بی حجاب بود شبی خواب میبیند که مکان آتشی را فراهم کرده اند که او را در آن بی اندازند
و او هم در حال التماس بود که در آن لحظه احساس میکند کسی دست او را گرفت که او متوجه شد که محمدرضا است
از او درخواست کمک کرد ، محمدرضا هم به او نگاه کرد و گفت (حجاب)
از این جا بود که خانم همسایه تحولی در زندگی خود ایجاد کرد و از ان روز به بعد خانمی محجبه شد و هر سال برای امام حسین (ع) مراسم عزاداری در خانه اش می انداخت.
محمدرضا در جبهه ها فعال بود
او و همرزمانش که در عملیات بودند متوجه ماشین محماتی میشوند که در منطقه گیر افتاده با همرزمانش بگو مگو میکنند که چه کسی ماشین محمات را نجات دهد
در آن حال محمدرضا پیش قدم شده و به دوستان خود میگوید شما متاحل هستید و چشم به راه دارید اما من مجرد هستم پس من این کار را انجام میدهم با اسرار زیاد بالاخره موفق شد
همرزمانش میگویند چند دقیقه قبل از شهادت خنده های عجیبی میکرد دوستانش به او گفتند چه شده مگر دیوانه شده ایی . او پاسخ داد:
من دارم از لابه لای انگشتان خود بهشتم را میبینم
الله اکبر
ایشان سرانجام در 12 اردیبهشت ماه سال 1361 به سوی معبود شتافت. وشربت شهادت را نوشید
مزار آن مرحوم در قطعه 26 ردیف 35 شماره 46 بهشت زهرا (س) قرار دارد.