شهید نصیر احمدی در 2 بهمن ماه سال 1329 در سنقر به دنیا آمد. پدرش جمشید نام داشت.وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد. و در سپاه مشغول به کار شد.
ایشان سرانجام در 5 مرداد ماه سال 1367 در سن 38سالگی بر اثر اصابت خمپاره در تنگه مرصاد اسلام آباد غرب دعوت حق را لبیک گفت.
مزار آن مرحوم در قطعه 0 ردیف 0 شماره 0 گلزار باغ فردوس كرمانشاه قرار دارد.
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ دیگر انتظار نمیرفت رژیم بعث عراق حملهای به ایران داشته باشد، اما ارتش صدام طی عملیات مشترک با منافقین در مرداد ماه سال ۶۷ حملهای گسترده از غرب به کشور را داشت که با ایستادگی رزمندگان اسلام این حمله با شکست مواجه شد. در این عملیات تعداد زیادی از رزمندگان از جمله شهید «نصیر احمدی» به شهادت رسیدند؛ شهیدی که از ۴ فرزندش دل برید و رفت. رفتنی که بعد از رجعتش حتی سری بر بدن نداشت تا برای آخرین بار همسر و فرزندانش صورتش را ببینند.
ساخت مسجد با پای برهنه
شهید نصیر احمدی متولد ۱۳۲۹ در کرمانشاه بود؛ او سال ۱۳۵۰ با دختر یکی از اقوام که مؤمنه و محجبه بود، ازدواج کرد. آنها در ۹ سال نخست زندگی صاحب ۴ فرزند شدند. این شهید که در آن زمان تا شش کلاس تحصیل کرده بود، مغازه الکتریکی داشت و از همین راه امرار معاش میکرد. این شهید کرمانشاهی، هم کشتیگیر بود، هم برقکار. آقا نصیر در اوایل زندگی مشترکشان از کسانی که مشکل مالی داشتند، دستگیری میکرد؛ وقتی میدید جوانی میخواهد ازدواج کند هر کمکی از دستش برمیآمد دریغ نمیکرد.
قبل از انقلاب قرار بود مسجد حضرت رسول (ص) در محله کرمانشاه ساخته شود، شهید احمدی با شش کلاس سواد توانست نقشه ساخت مسجد را بکشد، مسجدی که تا امروز هم پابرجاست. او حتی برای ساخت مسجد پا برهنه کار میکرد، معتقد بود: مسجد حرمت دارد و نمیشود کفش پوشید و مسجد ساخت.
شهادتی که بعد از پذیرش قطعنامه رقم خورد
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و آرامش نسبی در جبههها، شهید احمدی به منزل بازمیگردد و قرار میگذارد به همراه همسر و فرزندانش راهی زیارت امام رضا (ع) شوند؛ فرزندان کم سن و سال شهید با ذوق و شوق برای بستن ساک مسافرت به مادرشان کمک میکنند و آماده رفتن میشوند. تا اینکه از تیپ نبی اکرم (ص) با شهید احمدی تماس میگیرند و خبر حمله ارتش صدام و منافقین به غرب کشور را میدهند؛ شهید میماند بین مسافرت خانوادگی به مشهدالرضا (ع) یا اعزام به جبهه؛ از طرفی دلش پیش ذوق و شوق فرزندانش است و از طرفی دیگر خطر حضور منافقین را به خوبی حس میکند و بالاخره تصمیم به رفتن میگیرد؛ همسر شهید از او درخواست میکند که به خاطر بچهها به جبهه نرود، اما شهید میگوید: باید بروم، این دفعه برگردم شما را به مشهد میبرم؛ او میرود رفتنی که دیگر بازگشتی ندارد تا ذوق کودکانش به سفر را به آنها بازگرداند. اما یک هفته بعد از این رفتن خبر شهادت نصیر را به خانوادهاش میدهند.