صفحه یادبود شهید محمدعلی سخائی

در صورتی که عکس، فیلم یا هرگونه محتوای دیگری در رابطه با شهید محمدعلی سخائی در اختیار دارید، با استفاده از فرم زیر برای ما ارسال کنید تا در این صفحه قرار گیرد.

نام :محمدعلی
نام خانوادگی : سخائی
نام پدر : اسمعیل
تاریخ تولد : 1340/01/01
محل تولد : گلپایگان
سن : 20 سـال
مذهب : اسلام شیعه
تاریخ شهادت : 1360/06/11
محل شهادت : بازی دراز
شغل : پاسدار
دسته عملیاتی : سپاه پاسداران
شهید محمدعلی سخائی در 1 فروردین ماه سال 1340 در گلپایگان دیده به جهان گشود.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع سیکل ادامه داد و به عضویت سپاه پاسداران درآمد.
این شهید گرانقدر سرانجام در 11 شهریور ماه سال 1360 در سن 20 سـالگی حوادث ناشی از درگیری در بازی دراز به شهادت رسید.
مزار این شهید در قطعه 24 ردیف 93 شماره 8 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ

سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.
بهشت زهرا (س) , قطعه 24, ردیف 93, شماره 8
در حال بارگیری نقشه...
لطفاً خاطرات و دلنوشته های خود را برای درج در این صفحه در کادر زیر بنویسید

دلنوشته های قبلی:
دوست و همکلاسی
با شهید امیر(محمدعلی)سخایی از دوران مدرسه ی راهنمایی همکلاس بودیم. با هم هیئت می رفتیم. اون اوایل او دو چرخه ی بیست و هشتی داشت که سه ترکه با آن از سرآسیاب دولاب می رفتیم حسینیه ی بنی فاطمه نزدیک سرچشمه پای سخنرانی آقای ناصر مکارم شیرازی. حدود چهارده پانزده سالمون بود. یکی از شبها تقریبا نزدیک نیمه شب در راه برگشت از حسینیه به منزل بودیم. شهید رکاب می زد. آقای عباس رفعت پناه روی میله ی جلو نشسته بود. من هم به سختی روی دو سر محور چرخ عقب ایستاده بودم و در حال گذر از میدان بهارستان بودیم. ماشین مدل بالایی جلوی ما پیچید که سرهنگ درجه داری با لباس نظامی سوار آن بود و قصد داشت ما را متوقف کند و مرتب هم از شیشه دستور توقف می داد. اما امیر بدون توجه به اخطارهای او همچنان رکاب می زد و به او توجهی نداشت. تا اینکه بالاخره در حاشیه ی مسجد سپهسالار( شهید مطهری کنونی ) به طور کامل جلوی ما پیچید و ما را متوقف کرد. من جاخورده بودم و منتظر بودم که ببینم چه می شود. سرهنگ از ماشین پیاده شد و پرخاش کنان به ما نزدیک می شد. اما وقتی با اعتراض قهر آمیز و شجاعانه ی امیر مواجه شد عقب نشینی کرد و لحنش از پرخاش به ملایمت و نصیحت تغییر کرد و وقتی چند نفری از مردم دور ما جمع شدند از فرصت استفاده کرد و باد یکی از چرخها را خالی کرد. شهید امیر وقتی متوجه این اقدام او شد به سمت او حمله ور شد و در این حالت او بلافاصله سوار ماشینش شد و محل را ترک کرد. شهید امیر از اینکه آن سرهنگ توانسته بود باد چرخ را خالی کند خیلی ناراحت شد و به ما اعتراض کرد که چرا حواسمان را جمع نکردیم که مانع این کار شویم. خلاصه آن شب مجبور شدیم از بهارستان تا منازلمان در سر آسیاب پیاده بیاییم. شجاعت آن شب امیر را در مقابل یک سرهنگ با اونیفورم نظامی فراموش نمی کنم. روح پاکش شاد. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
دوست و همکلاسی
شهیدان (محمدعلی)امیر سخائی و حمیدرضا عرب بنی اسدی از قبل انقلاب هر کدام یک موتور هوندا داشتند. معمولا مسیرهایی را که قرار بود با هم بروند ، با هم کورس می گذاشتند. خیلی با سرعت رانندگی می کردند و خاطره هایی از این موتورسواری های سرعتی با یکدیگر داشتند. اون اواخر چون منزل ما از سرآسیاب دولاب به دولت آباد شهرری تغییر کرده بود، همدیگر را کمتر می دیدیم. چون من وسیله ی نقلیه نداشتم، معمولا گاه گاهی دوستان با هم قرار می گذاشتند و با چند موتور به دولت آباد می آمدند و به من سر می زدند و محبت می کردند. تا انقلاب شد و ماجرای درگیری های کردستان و جانفشانی بچه های بسیج و سپاه پیش آمد. در یکی از این دیدارها من هم همراه آنها شدم تا به هیئت برویم. امیر و من دو ترک سوار موتور شدیم. راکب مثل همیشه امیر بود. ولی رانندگی او کلا تغییر کرده بود. بسیار آرام و با احتیاط رانندگی می کرد.چ و خبری از سرعت و هیجان نبود. پس از طی مسیری به او گفتم چرا مثل همیشه با سرعت حرکت نمی کنید؟ همانطور که مشغول هدایت موتور بود، تاملی کرد و به آرامی گفت: دیگه اوضاع فرق کرده. تو این شرایط که باب شهادت باز شده، حیف نیست آدم یه وقت تو تصادف از بین بره؟؟😭 روح پاک شهیدان امیر سخائی و حمیدرضا عرب بنی اسدی شاد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد 🌷

جستجو در صفحات درگذشتگان