صفحه یادبود مجازی شهید محمد اسدی

در صورتی که عکس، فیلم یا هرگونه محتوای دیگری در رابطه با شهید محمد اسدی در اختیار دارید، با استفاده از فرم زیر برای ما ارسال کنید تا در این صفحه قرار گیرد.

نام :محمد
نام خانوادگی : اسدی
نام پدر : محمدقاسم
تاریخ تولد : 1330/02/13
محل تولد : زنجان
سن : 29 سـال
مذهب : اسلام شیعه
تاریخ شهادت : 1359/08/27
محل شهادت : سوسنگرد
شغل : کارگر و بسیجی
دسته عملیاتی : بسیج
شهید محمد اسدی در 13 اردیبهشت ماه سال 1330 در زنجان دیده به جهان گشود.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع اول متوسطه ادامه داد و به عضویت بسیج درآمد.
این شهید گرانقدر سرانجام در 27 آبان ماه سال 1359 در سن 29 سـالگی حوادث ناشی از درگیری در سوسنگرد به شهادت رسید.
مزار این شهید در قطعه 24 ردیف 78 شماره 23 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ

سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.
بهشت زهرا (س) , قطعه 24, ردیف 78, شماره 23
در حال بارگیری نقشه...
لطفاً خاطرات و دلنوشته های خود را برای درج در این صفحه در کادر زیر بنویسید

دلنوشته های قبلی:
فرزند
آبجی می گفت ،قبل از آخرین خداحافظیت می‌دانستی نوزادی که 4ماه بعد پا به این دنیا خواهد گذاشت ،دختریست قوی که با قدرت بر نبودن هایت غلبه خواهد کرد. چه بنویسم؟!وقتی هیچ خاطره ای و عطری از بابا به مشامم نرسیده،آغوشش لمسم نکرده و مرا نبوسیده،صدایم نزده و عروسکی برایم نخریده.تمام خاطراتم در قاب عکس خالی اش خلاصه می شود و اشک ها و بی‌قراری های گاه به گاه دختری ۴ساله که کم کم متوجه نبود بابا می شد. شاید دیر فهمیدم که هرگز برنخواهی گشت اما در این سالها ،حضورت آنچنان برایم قابل لمس بود که هر گاه در اوج دلشکستگی و بی کسی صدایت زدم ،از خدا خواستی تا کمکم کند.تو هستی حتی بیشتر از بقیه بابا هایی که نفس می کشند و به ظاهر زنده اند،چون تو درگیر زمان و مکان نیستی و هر لحظه کنارمی و چه خوش است این بودن ها❤️❤️❤️...
فرزند
یک روز پدرم دفترنقاشی و مداد رنگی در اختیارم گذاشت و گفت دخترم نقاشی بکش ۴سال بیشتر نداشتم ولی خوب به خاطر دارم که وقتی سرگرم نقاشی بودم با من ازرفتن به جبهه حرف می‌زد.با اینکه درکی از جبهه نداشتم و نمی‌دانستم چه مفهومی دارد ولی همان لحظه به من الهام شد قرار است یک نفر پدرم را بکُشد.با نگرانی به ایشان گفتم :نرو تو حتما میفتی ..بلد نبودم بگویم تو کشته میشوی..دایره ی لغاتم کم بود.بهشون گفتم نرو جبهه میفتی زمین..پدرم که متوجه ی منظور من نشده بود با لبخند گفت نه دخترم نمی افتم اگه افتادم تو دستمو میگیری بلندم میکنی..از اینکه نتونسته بودم منظورمو بفهمونم عصبانی شدم و اینبار با صدای بلندتر گفتم نرو جبهه میفتی زمین..ولی پدرم باز هم خندید و گفت نه دخترم نمیفتم و دوباره همون حرفو تکرار کردند..خیلی ناراحت شدم که چرا نمیتونم به بابام بگم تو کشته خواهی شد شاید اگه بدونه هیچوقت نره جبهه.البته من نمیدونستم جبهه کجا بود فقط بهم الهام شد پدرم در اون مکان کشته خواهد شد.نمیدونستم اتفاقا خود ایشون مشتاق شهادت بودند.و روزیکه در تشییع پیکرشون چهرشون رو دیدم همونطور که در خاطره ی قبلی نقل کردم به قدری لبخندشون از حیات جاودانه موج میزد که به عینه مشاهده کردم یه شهید کشته نمیشه بلکه زندست و کلمه ی کشته شدن فقط یکی از علت‌های رسیدن به مقام شهادته .یعنی طرف با کشته شدن نمیمیره بلکه به شهادت که همان مقام زندگی جاودانست نائل میشه..روح تمام شهدا در جوار اباعبدالله حسین علیه السلام همیشه نورانی و غرق در رحمت پروردگار یکتا
فرزند
وقتی بعد از تشییع وارد بهشت زهرای تهران شدیم تعداد بسیار کمی از شهدا دفن شده بودند.یعنی قطعه ی شهدا بسیار خلوت بود ولی ازدحام جمعیت قابل وصف نبود و من در حالیکه درآغوش خاله فهیمه ام بودم نمی‌دانستم دقیقا چه اتفاقی افتاده.یادم می آید می‌گفتند این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرببلا آمده..بوی گلاب و دیدن گلهای زردنگ و سفید روی زمین خاکی حس عجیبی درونم ایجاد می‌کرد انگار حادثه ای رخ داده که حتما مهم بوده. تابوتی که بر دوش جمعیت پیش می‌رفت درآن هوای سرد پاییز اما آفتابی لحظه ای روی زمین گذاشته شد ودیگر آنرا بر فراز جمعیت نمیدیدم با نگرانی از خاله ام پرسیدم بابا کجا رفت؟ناگهان چندنفر صدایم زدند گفتند راه را باز کنید فرزند ایشان بیاید جلو.از بین جمعیت گذشتم و خودرا در کنار قامت پدر دیدم.صدای گریه ی اطرافیان بیشتر شد.عمه ام کفن را از صورت برادرش کنار زد و دست راستم را به چهره ی مبارک ایشان کشید..خوب به یاد دارم تبسمی برچهره ی پدرم بود و لبخندشان کاملا حقیقی بود!!!!بسیار متعجب شدم و با همان لحن بچه گانه به پدرم گفتم بابا!چرا مقابل اینهمه آدم راحت گرفتی خوابیدی؟همه دارند گریه می‌کنند تو چرا خودتو به خواب زدی !؟الان ببینند داری میخندی اونوقت می‌فهمند بیداری..هنوز آن لحظه مانند یک فیلم مقابل چشمانم ثبت شده و نمی‌دانم آن لبخند که نظیرش را حتی در افراد زنده تا امروز مشاهده نکردم چه بود!!
فرزند
به نقل از همکاران پدرم ایشان روزی که مقرر بود با سایر بسیجیان داوطلب از محل کارشان به جبهه اعزام شوند بسیار خوشحال بودند و با چهره ای که نورانیت خاصی در آن موج میزد درحالیکه سربند یا حسین برپیشانی بسته بودند گفتند من تا ظهر عاشورا به شهادت میرسم. جالب اینکه در تاریخ ۲۶آبان ۵۹ یعنی روز تاسوعای حسینب جبهه ی سوسنگرد طی عملیات سوسنگرد ۲ به فرماندهی شهید دکتر چمران از تصرف نیروهای بعثی آزاد گشت ولی درست به طرز عجیبی درتاریخ ۲۷آبان یعنی روز عاشورا پیشگویی شهید محمداسدی به حقیقت پیوست درحالیکه با ده نفر از رزمندگان به محاصره ی نیروهای بعثی درآمده بودند چند نفر به اسارت درآمدند ولی پدرم در اثر ترکش خمپاره به ناحیه ی قلب و قطع شدن دست مبارکشان به دعوت اباعبدالله با شهادت لبیک گفتند

جستجو در صفحات درگذشتگان