شهید مجتبی (سیروس) احمدپور سامانی

در صورتی که عکس، فیلم یا هرگونه محتوای دیگری در رابطه با شهید مجتبی (سیروس) احمدپور سامانی در اختیار دارید، با استفاده از فرم زیر برای ما ارسال کنید تا در این صفحه قرار گیرد.

نام:مجتبی (سیروس) 

نام خانوادگی:احمدپور سامانی 

نام پدر:حسین

تاریخ ولادت:1340/7/2

محل ولادت: آبادان 

تاریخ شهادت:1361/09/01

محل شهادت:فکه

نحوه شهادت:اصابت ترکش خمپاره

فرزندان:نداشته

شغل: سرباز

تحصیلات:دیپلم

شهید مجتبی احمدپور سامانی در تاریخ دوم مهرماه 1340 در شهر شهید پرور آبادان چشم به جهان گشود و در اواخر سال 1340 همراه خانواده به تهران عزیمت کرده و ساکن محله نازی آباد تهران شدند. او از همان اوان بچه گی بسیار آرام و خوش زبان بود و از همان کودکی جهت تربیت خود را از دیگران جدا ساخت بدین صورت که با اخلاق های پسندیده باعث میشد دیگران بخصوص اطرافیان به او توجه بیشتری داشته باشند. وی در سال 1347 به مدرسه ای که در جنوب شهر تهران واقع در قلعه مرغی (محبوبه متحدین) به نام دبستان یغما جندقی بود نام نویسی کرد و تا سال 1352 که مدرک پنجم ابتدایی گرفت در آن مدرسه بود و از سال 52 تا سال 56 برای گذراندن دوره راهنمایی در مدرسه راهنمایی خزانه شماره یک مشغول به تحصیل شد. شهید بعد از فراغت از تحصیل در هر سال یعنی از سال 52 تا 56 در تابستان همراه با پدرش سرکار میرفت البته نه برای کمک خرج بلکه علاقه داشت و از تنبلی و بیکاری متنفر بود و دوست داشت همیشه در تلاش باشد. در همان سال‌های نوجوانی علاقه به برنامه‌های سینه زنی و عذاداری داشت ودر شبهای عاشورا و تاسوعا به هیات میرفت و در مراسم هایی که برگزار می‌شد شرکت می‌کرد. از همان نوجوانی در سن 15 سالگی نوارهای سیاسی و مذهبی را به خانه می آورد بطوری که صدای همسایه ها در میامد و می‌گفتند خطردارد و می ایند و دستگیرش میکنند. در زمانی که همه همسن و سال هایش مشغول تفریح و در صف سینما و از این قبیل برنامه ها بودند او به دنبال زندگی بهتری می گشت و برای این منظور و هر چه درست تر کردن نمازها و روزه هایش پرداخت و با مطالعه کتاب های مختلف اسلامی خود را پرورش میداد و همیشه برادران و خواهران خود را تشویق به درس خواندن ومطالعه کتاب های غیر درسی می کرد. 

در اوایل سال 57 شبها و روزها به جمع مردمی که بر علیه شاه تظاهرات می‌کردند میپیوست و تا نیمه های شب مشغول فعالیت های سیاسی بود و با اوج گیری انقلاب اسلامی فعالیت های او در کنار درس خواندن بیشتر شد. در سال 59 موفق به اخذ دیپلم شد. هر چند که علاقه فراوانی به درس داشت و دوست داشت به دانشگاه برود ولی بدلیل تعطیلی دانشگاه ها رفتن به خدمت مقدس سربازی را ترجیه داد و واقعا هر چیز را با بینش عمیق می‌نگریست. 

سال 1360 که مردم بسیاری از اعمال بنی صدر قافل بودند و کارهایش را تحسین می کردند او با بی میلی رد میکرد و گاه حرفهایی میزد که نشان می داد او اطلاعات بیشتری در خصوص این رییس جمهور دارد. 

با رفتن به سربازی سعی میکرد خود را بیشتر اصلاح کند. حتی تلاش میکرد که محل خدمتش دور از خانواده باشد تا بهتر بتواند خود را پرورش دهد. 

در تعطیلات و موقعی که مرخصی داشت به منزل می آمد ولی ساعتی در خانه ماندگار نبود. یا در مساجد دعای کمیل یا در نماز جمعه بود ودر تمامی این کار ها دوستان خود را نیز تشویق میکرد و گاهی ساعتی با آنها به بازی مشغول بود تا با این کار بتواند مسئله نماز و مسجد را بیان کند. یکی از بهترین ویژگی اخلاقی ایشان این بود که بسیار صبور بودند که در همین مسئله اگر در جایی بر ضد دولت و انقلاب صحبت به میان می آمد با صبر و حوصله موضوع را حل می کرد. اگر قابل بحث کردن بود تا حد شرعي بحث میکرد وگرنه از مجلس خارج میشد. رفتارش طوری بود که هیچکس از دستش آزرده نمیشد و خانواده در بیشتر مسائل و مشکلات به ایشان مراجعت می‌کردند. بعد از چند ماه که از خدمت سربازی گذشت برای جبهه نام نویسی کرد ولی گفت به کسی نگویید چرا که دوست داشت کارهای عبادتش مخفیانه باشد به طوری که دوستان او تعریف می کنند ایثار های فراوانی در جبهه به خرج می داد و بعلاوه سربازی وظیفه دیگری منجمله نماینده سیاسی ایدئولوژیک پادگان اصفهان بوده که از این مطالب و پست ها اصلا در خانه حرفی به زبان نمی‌آورد. بعد از چند مدتی که آمد خواست که اسمش را عوض کند و در سال 1361 که اسمش سیروس بود به مجتبی تغییر داد و خیلی دوست داشت همه به این نام صدایش کنند. در طول سربازی بارها به جبهه اعزام شد و اخرین باری که می خواشت به جبهه برود یکی از عمسها را گرفت و به مادرش سفارش کرد وقتی من شهید شدم این عکس را بزرگ کنید و آخرین آرزو و کلام خود را با قطعه شعری که پایین عکسش نوشت بیان کرد که :

دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم 

روشنی بخشم به جمعی و خودم تنها بسوزم 

و بالاخره اول آذر ماه سال 1361 در جبهه فکه شربت شهادت را نوشید و آنگونه که خواست سوخت و خودش خاکستر شد ولی به امید اینکه این سوختنها و این خون به زمین ریختنها به هدر نرود. 

اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ

سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.
بهشت زهرا , , تهران, قطعه 28
در حال بارگیری نقشه...
لطفاً خاطرات و دلنوشته های خود را برای درج در این صفحه در کادر زیر بنویسید

دلنوشته های قبلی:
خواهر
چون چند روز مانده به سال نو خاطره ای مربوط به نوروز یادم آمد چند ساعتی مانده بود به لحظه تحویل سال و تخم مرغها را رنگ کرده بودن بعد دیدن 2 تاش کمه من خورده بودم دوباره از اول آبپز کردن و رنگ آمیزی کردن سال دوم ابتدایی بودم آبله مرغان گرفته بودم فرداش امتحان داشت منو برد دکتر و خیلی زمان برد همش میگفت اشکال نداره شب بیدار میمونم میخونم همه خاطراتمون پر از گذشت و مهربانی را بیادمون میاره کاش در آن دنیا شرمنده شون نباشیم

جستجو در صفحات درگذشتگان