صفحه یادبود شهید کریم محمدی زاده

در صورتی که عکس، فیلم یا هرگونه محتوای دیگری در رابطه با شهید کریم محمدی زاده در اختیار دارید، با استفاده از فرم زیر برای ما ارسال کنید تا در این صفحه قرار گیرد.

نام :کریم
نام خانوادگی : محمدی زاده
نام پدر : حسین
محل تولد : ری
مذهب : اسلام - شیعه
شغل : غیرشاغل با درآمدشامل(حالت اشتغال ، حقوق بگیر ، مستمری بگیر و...)
شهید این شهید والامقام دارای ملیت ایرانی و مذهب اسلام - شیعه بود.
مزار این شهید در قطعه 29 ردیف 100 شماره 11 بهشت زهرا قرار دارد.
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ

سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.
بهشت زهرا , قطعه 29, ردیف 100, شماره 11
در حال بارگیری نقشه...
لطفاً خاطرات و دلنوشته های خود را برای درج در این صفحه در کادر زیر بنویسید

دلنوشته های قبلی:
برادر
بسم الله الرحمن الرحیم.     خاطره منو داداش شهیدم کریم در عملیات والفجر 2از اینکه باهم هم رزم شده بودیم خیلی خوشحال بودم من18ساله بودم وکریم20ساله البته قبلش هر دو در جبهه حضور داشتیم ولی اینبار قرار بود همسنگر شویم حدود یکماه در اطراف حاج عمران اردو زده بودند جهت آمادگی جسمانی و آموزش جنگ در محیط عملیات خوشحال از اینکه در گردان حضرت علی اصغر(ع)هستیم، زمزمه آن بود که گردان ذکر شده خط شکن است،وما احساس غرور میکردیم که در عملیات قرار است گردان ما حمله را شروع کند حس خوبی داشتیم،اما یک روز مانده به عملیات پشت بلند گو اسم منو کریم را صدا زدند رفتیم پیش فرمانده وبه ما اعلام کردند شما دو نفر به گردان حضرت قاسم (ع)منتقل میشوید هر دو ناراحت شدیم واسرارکردیم که ما را منتقل نکنید کریم به من گفت چون ما باهم داداش هستیم نمیخواهند خط شکن شویم هر چه التماس کردیم فایده ای نداشت انگار دنیا روی سر ما خراب شده بود احساس ضعف میکردیم بلاخره تسلیم حرف فرمانده شدیم وفردا مشخص شد که ما دونفر را برای خط شکن انتخاب کردند و قرار بر این بود که گردان حضرت قاسم(ع)خط شکن شود حدود ساعت ۱۱شب بطرف تپه سرخ که دست دشمن بود حرکت کردیم از میدان مین که گذشتیم رفتیم بالای تپه وتا فاصله دومتری سنگر عراقیها منتظر فرمان حمله بودیم که قبل فرمان حمله، نگهبان عراقی که بالای سرما بود متوجه شد وبا صدای بلند فریاد میزد عدو یعنی دشمن در آن لحظه حمله شروع شد اونجا به تصرف ما در آمد بلافاصله دشمن حرکتشو با دوشکا ها شروع کردند و تپه را مدام تیرباران وبا خمپاره میزدند بطوری که مجال نمی‌داند سربالا بیایید یکنفراعلام کرد همه را قتل عام کردن برید عقب مافکر کردیم فرمانده است داداشم رو کرد به من و گفت اگر بریم عقب احتمال اینکه به مین‌های پایین تپه مواجه بشیم زیاده واگر کشته بشیم بی ارزش است نظرت چیه حالا که قراره کشته بشیم همینجا مقاومت کنیم و مردونه شهید   شیم  گفتم موافقم چون تصمیم هردوی ما شهادت شد دیگه معطل نکردیم با وجود اینکه اصلا  تیر و خمپاره مجال هیچگونه حرکتی به کسی نمی‌داد فقط معجزه خداوند می‌توانست آن را مقدر کند ایستاده در مقابل دشمن تیر اندازی کردیم وبا نارنجک اندازه ژسه بطرف دوشکا نشانه رفتم وموفق با انهدام اون شدم که همان جا فرمانده گردان محمد موفق خوشحال شد که او را منهدم کردم اونجا متوجه شدیم از کل گردان ۱۲نفر بیشتر باقی نموندیم اکثرا شهید وزخمی شده بودن صدای ناله زخمیها با ذکر ائمه اطهار فضای بسیار معنوی را حاکم کرده بود آنجا مدام فکرم این بود که من قبل از داداشم کشته شوم اونهم نگران من بود دیدم میرود سنگ جمع میکند گفتم داری چکار می‌کنی گفت بیا اینجا بشین نشستم دور من سنگ چید که ترکش به من ا ثابت نکنه گفتم قرار مون چی بود گفت من نمیتونم ببینم تو طوریت میشه خلاصه آرامش کردم  و گفتم حواست به من نباشد از نظر شجاعت او بینظیر بودگفتم کریم مهمات نداریم گفت من میرم خشاب شهدا و مجروحین و جمع میکنم وبعضی ازخشابها که خالی شده را پر میکنم درهمین حین سه چهار متر آزمون فاصله گرفت و مهمات به ما میرساند خودش هم تیراندازی میکرد چون اگر دشمن به تعداد ما پی میبرد امان نمی داد کریم مجددا  مشغول پر کردن خشاب بود که خمپاره افتاد وسط داداشم خدا میداند چه حالی شدم واقعا حالت مضطر شدن به من دست داد نمی دانستم بطرفش برم یا هجوم ببرم به دل دشمن خدا برای هیچکس این اتفاق رانسیب کسی نکنه حتی کافرش، نفهمیدم فقط هرچه هنجره من توان داشت صدا زدم کریم وبه سمت عراقیها شلیک میکردم  که داداشم صدا زد مالک من زنده ام برگشتم دیدم صحیح وسالمه گفتم من دیدم وسط تو خمپاره خورد زمین گفت کناری منو بیا ببین منم متعجبم که او کنار من این وضع و پیدا کردوشهید شد ومن حتی یه ترکش نخوردم خدا میداند هیج وقت حتی تا الان لذت خوشحالی از اینکه داداشم حالش خوب بود نچشیده بودم وخدا را مدام شکر میکردم.تا صبح حوادث گوناگونی رخ داد دواسیر گرفتیم که مدام میگفتن تهران تهران که یکی از بچه گفت بفرستم برن جهنم ولی امام اون زمان فرمان داده بود اسیر را نکشید  واو را منصرف کردیم.بعثی‌های عراقی با کلاه مشکی که وسط کلاه کج آنها آرم عقاب بود به تعداد زیاد بطرف ما داشتند میامدن بالا حدودا با ما 4 الی 5متر فاصله پیدا کردن فرمانده ما برادر موفق دستور داد همه بایستم و بگویم تعال وانها را اسیرکنیم .بلافاصله  دستوررا اجرا کردیم اسلحه کلت را از پشتشان در آوردن بطرف ماشلیک کردن و دو نفر ازبچه های ما را شهید کردن همزمان ماهم بطرف آنها شلیک کردیم و متواری شدند .بعد از نماز صبح چند ساعت محاصره شدیم که با آمدن نیروی پشتیبانی از محاصره درآمدیم .بعد از آن فرمانده دستور داد برویم تپه کله قندی که فاصله ای با ما نداشت رفتیم درآن تپه درگیری زیاد بود چون عراق به اونجا پاتک زده بود پاتک دشمن با تمام تجهیزات عمل می‌کرد هرچه آتش داشت سر رزمنده ها می‌ریخت منو کریم به قدری خسته بودیم که دیگر نا نداشتیم سینه تپه نشسته بودیم داداشم به من گفت تو اینجا استراحت کن من میروم جای دیگرسنگر میگرم بعد میام پیشت تا رفت حاج محمد تاجیک از نیروهای کمکی که پشت خط هم دیگر را دیده بودیم آمد پیش من نشست سنگر که نبود به اندازه دو وجب دورمون سنگ چیده شده بود و نشسته بودیم که متوجه شدم رزمندها که داشتن به طرف ما میومدن بالای تپه تیر میخورند وشهید میشوند نگاه به اطراف انداختم مشاهده کردم که عراقیها با لباس خاکی مارا محاصره کردن وبا اسلحه قناصه دارند شلیک می‌کنند به حاج محمد تاجیک که سرش را به سرم تکیه داده بود گفتم تاجیک محاصره شدیم  دیدم جوابم را نداد سرش را تکان دادم دیدم تیر قناصه خورده به گیجگاهش و تمام لباسم خونی شده و بدون هیچ تقلایی شهید شده سرش را آروم گذاشتم روی زمین رفتم نوک تپه که فاصله چندانی با من نداشت ،سراغ داداشم کریم را از بچه ها گرفتم یکی آمد گفت کریم یه تیر خورده توی سرش وشهید شده دیونه شده بودم دست خودم نبود هر حس بدی که انسان بتونه تصورش را بکنه به سراغم آمد حمله کردم طرف عراقیها بسمت پایین اسلحه را روی رگبار مسلح کردم شلیک میکردم  واصلا برایم مهم نبود که چه اتفاقی میخواهد برایم بیافدت یکی از هم رزمام آمد دنبالم منو کشید بالا شروع کرد به داد زدن که جنگه دیگه تحمل کن نباید با دادشت میومدی حالا که این اتفاق افتاده صبر داشته باش  کمی باهم حرف زدبعد از چند دقیقه پس از درگیری که باهم در مقابل عراقیها داشتیم اونم شهید شد از محاصره که خارج شدیم اعلام کردند نیروهایی که خط شکن بودند برگردن عقب اما من دنبال داداشم می‌گشتم مدام گریه میکردم ولی پیداش نمی‌کردم یکی آمد گفت مالک تو زنده ای کریم فکر کرده تو شهید شدی داره دنبال جسد تو میگرده اشاره به دور کرد روی تپه کله قندی گفت اونهاش باورم نمیشد زنده است داداشم را صدا زدم منو دید مدام جلوی پای داداشم تیر می‌زدند اعتنا نمی‌کرددرست از خط جغرافیایی که در تیر رس دشمن بود میدوید تا به هم رسیدیم همدیگر رو بغل کردیم کلی برای هم گریه کردیم و برگشتیم عقب تا پشت جبهه دو سه ساعت راه بود هزار بار همدیگر را بغل میکردیمو راه میافتادیم .پس از آن در عملیات خیبر دوباره شرکت کردیم اما او در تیپ حضرت عبدالعظیم (س)ومن در تیپ سیدالشهدا(ع)قبل از عملیات در اردوگاه به سراغش رفتم ویک شب پیشش موندم همان شب رزم شبانه داشتند بیدار شدم که از چادر بیام بیرون نذاشت گفت تو مهمان ما هستی چندتا پتو انداخت روی من که کسی متوجه من نشه صبح که شدبرگشتم به اوردوگاه بعداز عملیات هردو بر اثر موج انفجار مجروح شدیم و سپس در عملیات نصر ۴تپه ماووت بر اثراثابت خمپاره روی پیکر پاکش به شهادت نایل آمد و همچنین فرمانده گردان محمد موفق در عملیات نصر4 نیز با کریم  شهید شد. در خصوص نحوی شهادت کریم چند روز بعداز اعلام شهادتش ستار مروج از دوستان وبچه محله که بااو همرزم بود آمد سراغم وبرام تعریف کردکه او کنار دوستم انیسه به شهادت رسیده باهم بریم بیمارستان تا از زبان اون بشنوی رفتیم بیمارستان بردار انیسه را با بدن تمام ترکش حتی کل صورتش نیز ترکش خورده بود ویکی از دستاش نیز از بازو قطع شده بود بمن گفت کریم کنار من دراز کشیده بود که خمپاره روی شکم او اثابت کرد که از کمر به بالا از کریم اثری نماند و حدود بیست متر پایین‌تر پاهای اورا مشاهده کردم و وضعیت من هم همین است که میبینی وقرار بود شهدا را در فرصت مناسب برگردونن عقب که نشد با حمله عراقیها مجددا اونجا را تصرف کردند. لازم بذکر است بعد از چهار ماه ستار مروج در عملیات سردشت به شهادت رسید روحشان شاد و یادشان گرامی باد. وسلام.
داداش شهیدم تو همیشه برایم زنده ای وهرگاه در تنگنا قرار گیرم از تو مدد میجویم تا از خدا بخواهی برایم گشایش ایجاد کند،چرا چون تو محبوب خدایی دوست داشتنی دوستت دارم.

جستجو در صفحات درگذشتگان