شهید رمضان عابدینینام پدر: هاشمتاریخ تولد: 22-1-1341 شمسیمحل تولد: کرمان - شهربابکتاریخ شهادت : 5-4-1361 شمسیمحل شهادت : کامیارانگلزار شهدا: چهارصددستگاهالبرز - کرج
شهید رمضان عابدینی در اوایل ماه مبارک رمضان سال 1341 ، روز پنجم تیر ماه در شهر بابک بدنیا آمد، دوران کودکی او مصادف با مشکلات فراوان بود ولی پدر و مادر به تمامی تلخی ها و سختی ها لبخند زدند و این برکت الهی را پرورش دادند.در سن 2 سالگی از شهر بابک عازم شهریار گردید و مدت 3 سال هم در شهریار با مشقت فراوان گذشت و بعد به قلعه حسنخان ( شهرک قدس ) عزیمت نمودند و بعد از چند سال زمانی که 7 ساله بود خانواده بدلیل موقعیت شغلی پدر و تحصیل فرزندان به کرج آمدند . سال ورود به کرج سال ورود به دنیای دیگری بود زیرا او خوشحال بود که میخواهد درس بخواند. در دبستان دولتی عارف به تحصیل مشغول شد و در سال اول راهنمائی وارد مدرسه راهنمائی شهید محمد منتظری شد در این سال اوجگیری مبارزات اسلامی به رهبری امام خمینی در ایران بود . رمضان از کودکی کنجکاو بود و سری نترس داشت بسیار راستگو بود و هرگز به کوچکتر خود ظلمی نمی کرد و لبخندی که به لب داشت فقط در برابر ظلم و ستم به خشم و تنفر مبدل می شد . از گفتن حرف حق هیچ ابائی نداشت و در امور نیک چنان با اراده و مصمم بود که برای خانواده الگوئی بود. به ورزش های رزمی و سنگین علاقه داشت و عقیده داشت برای گرفتن حق احتیاج به نیروی ایمان و جسم است . عاشق مبارزه بود و مبارزه بدون اعتقاد به قرآن را نوعی دیگر از گمراهی می دانست و به این دلیل با شوق در مراسم مذهبی شرکت می جست . و تشکیل گروههای مقاومت و بسیج را در هر محل بسیار تاکید می کرد. علاوه بر خصوصیات بارزی که در اجتماع ظاهر نموده بود، در ورزش سالم پیشرفت زیادی داشت، بطوری که یک سال پیش از شهادت علاوه بر مدالهایی که از ورزش های مختلف دریافت کرده بود ، کمربند کیو 3 قهوه ای در ورزش رزمی جودو را نیز از آن خود نمود .از گروه گرائی بیزار بود و در تمام طول زندگی پربارش حتی برای یکروز هم به گروهی و دسته ای وابسته نشد . ولی جوانانی را که در راه اسلام و انقلاب میکوشیدند بسیار دوست داشت و می گفت ما باید قدر این بچه ها را بدانیم که یار و یاور حقیقی امام هستند و بدون هیچ چشم داشتی شب و روز تلاش می کنند.در درگیری های انقلاب تا بیست و دوم بهمن چندین مرتبه مورد ضرب و شتم مزدوران ساواک قرار گرفته بود و از مصائب راه هیچ ترسی نداشت بعد از پیروزی انقلاب چندین ماه متوالی هر شب جهت پاسداری از پادگان محمد آباد با دوستانش در آنجا مشغول خدمت بود . با شروع جنگ تحمیلی به میدان مبارزه ای دیگر شتافت و همراه پسر خاله شهیدش غیاثی و شهید راست روش همسنگر بودند و بعد از شهادت این دوستان صمیمی بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بودند و با صبری شگرف و بدون وابستگی به احساسات به نبرد خود ادامه داد.نحوه شهادت:به نقل از برادرش علی عابدینی :من کنار بی سیم روی تپه ای نشسته بودم که رمضان پیش من آمد و ساعتی با هم صحبت کردیم و در این حال من اسلحه او را پاک میکردم و شهید با بی سیم تماس داشت بعد از اتمام سخنان،او به من گفت که عملیات در پیش است و تو نباید از تپه پائین بیایی ولی ما باید با یک گروه دیگر برای شناسا یی منطقه اینجا را ترک کنیم . زیاد اصرار کردم که همراهش بروم ولی گفت تو با بی سیم بهتر میتوانی کار کنی و در همان حال که ما کنار هم نشسته بودیم یکی از بچهها عکسی از ما گرفت که من نمی دانستم این عکس و این نشستن برای همیشه تمام خواهد شد .رمضان از من خداحافظی بسیار طولانی کرد و همراه دوستانش در حالی که سر خود را تراشیده بود و بسیار خود را معطر و مجهز کرده بود عازم عملیات گردید، قبل از رفتن به بچه ها پیشنهاد خواندن سوره الرحمن داد زیرا دو سه روز قبل از شهادت به من گفته بود: که داداش نمی دانم چرا عاشق سوره الرحمن شده ام و همیشه دلم میخواهد قبل از هر کاری آن را بخوانم. و نه یکبار بلکه چندین بار!بچه های گروه می گویند: رمضان در راه هم سوره الرحمن را زمزمه میکرد . سرانجام در ساعت 11 صبح 1361/4/5 مصادف با ماه رمضان با بی سیم به من اطلاع دادندکه درگیری در تپه های روستای پشه آباد با شدت شروع شده و من گوشی را به زمین نگذاشته و منتظر پیام بعدی بودم که این پیام را پس از 3 ساعت دریافت کردم که رمضان شهید شد. و دشمن که مقاومت این رزمنده را دیده بود با رگبار کالیبر پنجاه پیکر مطهر این بزرگ مرد را هدف گرفته و همراه با دو تن از همرزمانش شهید قره حسنلو و شهید سهرابی در کنار یکدیگر به دیدار خدایشان شتافتند، شهید رمضان عابدینی در گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج به خاک سپرده شد.یکی دیگر از دوستان شهید که چندین ماه در جبهه و سالهای زیادی را در پشت جبهه با شهید گذرانده است برادر حمید چالاک چنین مینویسد:شهید رمضان عابدینی درس ایثار و فداکاری را به همه ما میآموخت و یادم نمیرود زمستانی را که شهید تا صبح چشمانش را به اطراف خیره میکرد و حتی کوچکترین غفلتی نمیکرد و همه جا را زیر نظر داشت و به جای دوستان دیگرش هم کشیک میداد یا به آنها روحیه میداد. زمانی که شهید مسولیت تپه ای را که روی آن مستقر بودیم به عهده داشت و گروهی تحت فرماندهی او بودند آنقدر متین و با چنان خلوص و ایمانی به مانند کوهی استوار در مقابل انتقادات اصلاً هیچگونه حب ریاستی یا خدای ناکرده ریائی به دل راه نمی داد و احترام بسیار زیادی برای همرزمانش قائل بود .و سنگری نبود که ساخته شود و شهید عابدینی در آن سهیم نباشد . هیچگاه ندیدم که به چشمانش خواب راه پیدا کند و خستگی احساس نماید . و لبخند با روحیه اش، همیشه حتی در لحظه شهادتش به لبش بود .
عروسی من شهادت من است و نام فرزندم ، جمهوری اسلامی است، صفیر گلوله ها عقدم را خواهند خواند و با خون سرخ و تازه، خود را بزرگ خواهم کرد و با بارش نقل سرب در حجله سنگر، عروس خود "شهادت" را به آغوش خواهم کشید و در همهمه تشییع کنندگان پیکرم، که اتومبیل تابوتم را گلباران میکنند، مشتهای خشمگین گره کرده و با تکبیر مرا بدرقه خواهند کرد.در این دنیا چیزی ندارم که برایش وصیتی داشته باشم فقط پشتیبان امام عزیز و انقلاب اسلامیمان باشید.
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ
سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.