شهید محمد رشیدی طاشکویینام پدر: علیتاریخ تولد: 15-10-1333 شمسیمحل تولد: کرمان - کوهبنانتاریخ شهادت : 2-12-1364 شمسیمحل شهادت : فاوعملیات: والفجر8گلزار شهدا: چهارصددستگاهالبرز - کرج
همسر شهید رشیدی :ازدواج من و شهید رشیدی به این صورت بود که پدرشون با پدر من صحبت کرده بودن و وقتی من سرسفره عقد نشستم تازه ایشون رو دیدم، بیشتر علاقه داشت در خدمت مردم باشه، صبح تا ظهر اداره بودن و بعدازظهرها هم میرفتند میوهفروشی کارمیکردند.ایشون هیچوقت نبودن، اگر هم بودن در مسجد بودن، و ما زیاد ندیدیمشون و خاطرات کمی ازشون داریم.یادم میاد سرفرزند دومم که چهارماهه بارداربودم وسرماخوردگی سختی گرفته بودم، طوری که دکترها گفته بودن بچه باید سقط بشه تا مادر زنده بمونه، ایشون به قدری شب تا صبح برای ما گریه کرده بود و ناراحت شده بود که باورم نمی شد ایشون وقتی فهمیده بود که ممکنه بچه اش بمیره خیلی ناراحت بود که فردای اونروز اومد بالا سرم و گفت بچمون سالمه.قبلش خوابی دیده بودم، در عالم خواب دیدم آقایی دسته گل محمدی بزرگی به من دادو گفت اگر بچه ات پسر بود اسمشو بذار مهدی اگر دختر بود بذار فاطمه یا زهرا.یادمه ایشون به جبهه رفته بودن و خبری ازشون نداشتم،من هم رفته بودم تشییع جنازه یدالله غیاثی که گفتن شهید رشیدی گم شده،یعنی شهید شده اما گم شده، قبلش خواب دیده بودم که شهید گوشه یکی از اتاقهای خانه پدرش هست که بوی خوشی از اونجا میاد. در رو باز کردم بهش گفتم چرا نیومدی خونه؟ و کلی گریه کردم،که در عالم خواب پدرشون گفت: پسرم از کربلا اومده.از سپاه به پدرشون خبر داده بودن، پسر دومیم خیلی بابایی بود، خیلی در نبود پدر اذیت میکرد ، پدرشوهرم خیلی بچهها رو دوست داشت حتی در لحظه مرگشون هم سفارش بچهها رو میکرد.ایشون(شهید) یکهو تصمیم می گرفتن که به جبهه برن وقتی هم که می رفتن چند روز بعد خبر میدادن که عازم شدن جبهه، پنج دفعه زخمی شدن و ترکش خوردن. یک هفته بیمارستان مشهد خوابیده بودن بغل نخاعش یک ترکش بود که اذیتش میکرد، یک آقایی اونجا بود که به مجروحها سر میزد به اون آقا گفته بود که با ما تماس بگیره گفته بود شاید دیگه به هوش نیام، تو راه از خدا خواستم که ایشون سالم بیرون بیادکه امام رضا شفاش داده بود وکار خدا نیاز به عمل نداشته بود. از کمر به پایین بدنش پر از ترکش بود ونمیتونست راحت بشینه و درست راه بره،حتی با زبان روزه ترکش کف پایش رو درآورده بود.سری آخر که میخواستن برن پسر بزرگم 8 سال داشت و پسر دومیم 4 سال و دخترم 18 ماهه بود، شبی که میخواست بره به یکی از دوستانش گفتم نذار بره، که ایشون گفت نمیشه شهید رشیدی درعملیات والفجر 5 به شهادت رسیدن، ایشون اخلاق خیلی خوبی داشتن ، بسیار مذهبی بودن، شاید اصلاً ریشم نمی گذاشتن ولی مذهبی بودن، به سخنرانی های آقای کافی علاقه خاصی داشتند و نوارهاشونو گوش میدادن.یادم میاد وقتی فرزندم رو به دنیا آوردم ایشون اومده بود بیمارستان واز من تشکرمی کرد که بچه به این خوبی داریم و سجده شکر به جا آوردن اون مقطع اززندگیم بهترین صفحه زندگیم بودایشون بسیار صریح و رک گو بودند،اگر کسی کار خطایی میکرد پشتش نمیگفت جلوی روش میگفت، حتی نگذاشت دخترم رو یک فرد نامحرم ببوسه یا بغل کنه، به حجاب خیلی اهمیت میداد،حتی قسم میداد که من هم رفتم بچه رو دست کسی نده.برادرم 19 سال داشت و سرباز بود و پسر خیلی خوبی بود و اون خدا بیامرز رو روز عید 61 جنازشو به ما تحویل داده بودن و شهید شدن وقتی شهید شده بودن، دوستش اومده بود و چندتا از بزرگای محل اومدن یواش یواش بهش گفتن و بعد از شهید شدن پدرشوهرم غصه میخوردن که چه جوری میخوام بچهها رو بزرگ کنم، ایشون وقتی شهید شدن من 22 سال داشتم، خدا رو شکرمی کنم که بچههای خوب و عروس و داماد خوبی دارم.مادر شهید رشیدی :نوه هام سختی زیادی کشیدن بعد از شهادت پدرشون ، به پدرشون خیلی وابسته بودند و خیلی ناراحتی کشیدند، خصوصا پسر دوم شهید آقامجید خیلی به پدرش وابسته بودو خیلی بی تابی می کرد.خیلی پسر دوست داشت، وقتی دخترش به دنیا اومده بود خیلی گریه میکرد، بهش گفتم هنوز باز پسر میخوای ؟وآنقدر به دخترش علاقمند شده بود که از روز سوم دیگه از بغلش پایین نمیرفت.مهدی رشیدی(پسر بزرگ شهید) :از پدر تون چه خاطرهای دارید؟ سن و سال ما بسیار کم بود ولی آن شیطنتهایی که داشتیم یادم هست، جذبه بسیار زیادی داشت و وقتی صدام میکرد باید سریع پیشش میرفتم، سفارش به درس خوندن میکرد و تا وقتی بود من نمرههام خیلی خوب بود، حتی جرأت نداتشم نمره زیر 20 بگیرم، ایشون عاشق خانوادهاش بود، جذبهایی داشت که همهازش حساب میبردن، مادربزرگم تعریف میکرد یکبار رفته بودن کربلا که این بچه(پدرم) از در و دیوار حرم بالا میرفته ،حتی خادمها هم نمیتونستن بگیرنش. ایشون در پایگاه بسیج فعالیت میکردو برای نظام چیزی کم نگذاشت ،با دوستاشون یک تیم بودن در محل که در همه کاری با هم بودن، چه در جبهه رفتن، مسجد رفتن همیشه انا فتحنا رو میخوندند، تو مراسم شهدا نوحهسرایی میکردند یک هفته قبل از شهادتشون، رفته بودیم برای شهید حاج قاسمی که میگفت: هفته دیگر هم باید اینکارا روی برای من بکنید که همینم شد، سری آخر که داشت میرفت همه فامیل جمع شده بودن که جلوی رفتنش رو بگیرن اما ایشون قبول نکرد، پدرم بسیار شوخ و خندان هم بود، از صدقهسری شهداست که ما هم آبرویی کسب کردیم و خدا کنه خون اونها رو پایمال نکنیم، همه چشمشون به ما هست، نمیخوام بزرگواری ایشون خدشهدار بشه.مجید رشیدی (فرزند شهید) :از پدرم خاطره زیادی به یاد ندارم ، فقط یادم میاد یکبار رفته بودیم مشهد، پشت وانت یادم هست و نقارهخونه امام رضا یادم هست.یادم میاد که همیشه من تو بغل پدر و زهرا خانوم کنار پدر بودن.یادم نمیاد پدر منو دعوا کرده باشه حتی یکبار ماشینشو انداختم توی جوب ولی هیچی بهم نگفت.همکار شهید :قبل از انقلاب در کانون ولیعصر آقای جنتی فعال سیاسی بود و با بچهها فعالیت داشتند ومدتی توسط ساواک تحت نظر بودند، هیئتی بود ، جمعهها در مساجد مختلف فعالیت میکردند.شهید محمد رشیدی از اعضای فعال بودند و روحیهی بسیار شاد و سرزندهای داشتند، در راهپیمایی شرکت داشتند، در تمام زمینهها فعالیت میکردند.
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ
سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.