نام: شهید حسن عباس پور
تولد: 1323 تهران
شهادت: 7 تیر 1360 به دست منافقین کوردل
سمت: وزیر نیرو
زندگی نامه شهید دکتر حسن عباسپور
شهید عباسپور در سال 1323 در شهر تهران در خانواده ای مذهبی و متدین به دنیا آمد. در سال 42 با معدل 2/18 موفق به اخذ دیپلم شد و در همان سال وارد دانشگاه فنی گردید. مبارزات سیاسی ـ مذهبی و ضد رژیم شاه با سایر دانشجویان مسلمان و در تشکیل جلسات مذهبی ـ سیاسی فعالانه شرکت نمود. در سال 1346 از دانشکده فنی در رشته الکترومکانیک فوق لیسانس گرفت. وی جز فارغ التحصیلان ممتاز بود. در آن تاریخ دانشگاه صنعتی شریف تازه تاسیس و احتیاج به استاد داشت، به آنجا رفت و تا سال 50 با درجه استادیاری در دانشگاه مشغول بود. در آن سال به سوئیس و کشورهای اروپایی رفت و شرکت فعال در اتحادیه انجمن های اسلامی اروپا داشت. او فعالیت های چشم گیری در افشای ماهیت رژیم شاهنشاهی داشت و پس از بازگشت به ایران اقدام به ایجاد شبکه ارتباطی بین استادان مسلمان و دانشگاه های مختلف و مدارس عالی نمود و به همراه عده ای از استادان، هسته اولیه سازمان ملی دانشگاهیان را تشکیل داد. او خدمات بسیار ارزنده ای را چه قبل و چه بعد از انقلاب از خود به جا گذاشت و در راه ائتلا و استمرار انقلاب در حزب جمهوری همکاری نمود و در فاجعه دفتر حزب به شهادت رسید.
* در چه سالی و چگونه با شهید عباسپور آشنا شدید؟
در سال 1353، برادر دکتر و پسرخاله من از دوران دبیرستان(علوی) با هم دوست بودند و از این طریق مرا برای همسری دکتر به خانواده او معرفی کردند. ایشان دوره دکترا را در انگلستان میگذراندند و برای صحبت با خانوادهام عید آن سال برای دو هفته به ایران آمدند. من در مدرسه عالی دماوند و در رشته ادبیات انگلیسی تحصیل میکردم.
* چه ویژگیهایی در ایشان برای شما جالب بود؟
من با آن که به مدرسه عالی دماوند که امریکاییها راه انداخته بودند میرفتم، اما از آنجا که در خانوادهای مذهبی بزرگ شده بودم، حجاب و پایبندی به آداب و شعائر دینی برایم بسیار مهم بودند. پسرخالهام خانواده دکتر را میشناختند و میگفتند که خانوادهای نجیب، اصیل و متدین هستند. دکتر در انگلستان جزو رهبران فعال انجمنهای اسلامی بودند. در آن سالها که کمتر کسی به این چیزها مقید بود و مخصوصاً در میان قشر تحصیلکرده، نوعی بیاعتقادی و حتی لاابالیگری دیده میشد، وقتی این ویژگیها را در ایشان دیدم، متوجه شدم که از نظر اعتقادی به هم شبیه هستیم. ما مجلس سادهای گرفتیم و بعد از دو سه ماه به انگلستان رفتم و در آنجا در دانشگاه لندن در رشته تاریخ خاورمیانه تحصیل کردم.
* چند فرزند دارید و در چه رشتههایی تحصیل کردهاند؟
دخترم زینب متولد 1354 است و دندانپزشکی خوانده، پسرم حسین متولد1355 و در رشته روابط بینالملل تحصیل کرده است.
* شهید عباسپور چرا برای ادامه تحصیل به انگلستان رفتند و آیا در آنجا به مبارزات سیاسی خود ادامه دادند؟
دکتر در دانشکده فنی دانشگاه تهران، لیسانس و فوقلیسانس گرفتند. در آن زمان دانشجویان نخبه و شاگردان ممتاز را برای ادامه تحصیل بورسیه میکردند و ایشان هم جزو23 نفری بود که انتخاب شدند.
در آنجا جلسات و کلاسهایی از دانشجویان که گرایشات مذهبی داشتند تشکیل میشد. اغلب آنها مقلد حضرت امام(ره) بودند و در آن جلسات عمدتاً کتابهای ایشان، شهید مطهری و دکتر شریعتی خوانده و درباره مباحث آن بحث میشد. در ابتدا کهسازمان مجاهدین هنوز اعلام انشعاب نکرده بود، کسانی که گرایشات مذهبی و شور جوانی داشتند، جذب آن میشدند، ولی پس از کودتای سال 54 درسازمان، بسیاری از کسانی که قبلاً به آنها گزارش میدادند یا دست کم مخالفت صریحی با آنها نمیکردند، خود را کنار کشیدند. دکتر به علت هوش سرشاری که داشتند، همه چیر را نقد آگاهانه میکردند و لذا هیچ وقت ندیدم که بدون تفکر و استدلال، به جریانی گرایش پیدا کنند یا روحیه نقادی خود را کنار بگذارند.
* چه زمانی به ایران برگشتید؟
در سال 56 برگشتیم و ایشان در چارچوب انجمن اسلامی به مبارزه ادامه دادند. ایشان بسیار باهوش بودند و ردی از خود به جا نمیگذاشتند و به هیچ وجه مضطرب و دستپاچه هم نمیشدند. مواردی پیش میآمد که اکثر دوستان ایشان را دستگیر میکردند، اما دکتر گرفتار نمیشدند. یادم هست که حکومت نظامی بود و سربازها جلوی خانه ما ایستاده بودند. به دکتر خبر دادند که دانشگاهیان تحصن کردهاند. ایشان نمیتوانستند از خانه بیرون بروند، ولی با نهایت خونسردی و مهارت از روی پشت بام خانه رفتند و خود را به جلسه رساندند.
در انگلیس ساواک با کمک پلیس آنجا دانشجویان مبارز ایرانی را زیر نظر داشت، بهطوری که حتی اگر میخواستیم به سینما برویم، برای گرفتن بلیت باید کارت شناسایی و مشخصات میدادیم. ایشان چنان با خونسردی و مهارت نامش را نصفه نیمه میگفت که پلیس گول میخورد. یک بار صندوق عقب ماشین ما پر از کتاب و اعلامیه بود. پلیس جلوی ایشان را گرفت و گفت که در صندوق را باز کند و دکتر با قاطعیت و خونسردی استدلال کردند که پلیس حق این کار را ندارد و چنین اموری به عهده مسئولان دیگری است و اجازه ندادند که در صندوق باز شود.
در ایران هم ساواک برای جلوگیری از تظاهرات دانشجویان، دانشگاهها را تعطیل کرده بود، مخصوصاً ساواک روی دانشکده فنی و دانشگاه صنعتی حساسیت زیادی داشت. دکتر گفته بودند که دانشجوها باید بیایند و امتحانشان را بدهند و با آنکه در دانشگاه بسته بود، این کار را کردند و امتحان برگزار شد.
* مشخصاً تحت تأثیر چه شخصیتهایی بودند و چه کتابهایی را مطالعه میکردند؟
غیر از حضرت امام (ره) که دکتر از ایشان تقلید میکردند، آثار شهید مطهری و دکتر شریعتی را زیاد مطالعه میکردند.
این اواخر که فرصت مطالعه پیدا نمیکردند و حجم عظیم کارها واقعاً وقتی برای کار دیگر باقی نمیگذاشت. اما زمانی که مطالعه میکردند، کتابهای تخصصی رشته خودشان و اشعار شعرای بزرگ ایران را میخواندند.
* با مشغلههای فراوان اوایل انقلاب در زمینه تربیت فرزندان خود چگونه برخورد میکردند؟
دکتر معتقد بودند که وقت بسیار کم است و کارهای بسیاری را باید انجام داد، برای همین دیروقت به خانه میآمدند و شبانه روز کار میکردند. حتی روزهای تعطیل هم گرفتار بودند، اما از آنجا که به بچهها خیلی علاقه داشتند، گاهی زنگ میزدند و میگفتند که بچهها را به وزارتخانه ببریم تا دستکم دقایقی در کنار آنها باشند.
* میانه ایشان با سفر و ورزش چگونه بود؟
ایشان برای رسیدگی به امور، شخصاً به شهرها و روستاها میرفتند و ما را هم میبردند. بسیار هم خوش سفر و به قول دوستانشان خوشخنده بودند. روحیهای عالی داشتند و بسیار اهل تفکر و خوش اخلاق بودند.
ایشان تنیس بازی میکردند و از هر فرصتی برای دویدن استفاده میکردند. با اینکه سرشان خیلی شلوغ بود، اما صبحها میرفتند و میدویدند و سر راهشان هم نان گرم و تازه برای صبحانه میخریدند. در وزارتخانه، ایشان برای اینکه به اتاق کارشان برسند، باید هفت طبقه را بالا میرفتند. دکتر هیچ وقت از آسانسور استفاده نمیکردند. دو نفر پاسدار ایشان دائماً گلایه میکردند که ما نمیتوانیم با سرعت ایشان از پلهها بالا برویم و از نفس میافتیم. دکتر هم میگفتند، «با آسانسور بروید و وسط راه به من برسید!»
* برخورد ایشان با مخالفان چگونه بود؟
بسیار خوب و در سطح بالا. بحثهای ایشان غالباً با اساتید و کسانی بود که در خارج تحصیل کرده بودند و به همین دلیل اعتقادی به دین یا جمهوری اسلامی نداشتند. طبیعی است که در بحث با این طیف، باید به استدلال و زبان منطقی مجهز بود. غالباً آرام و منطقی بودند، چون شناخت درستی از اسلام داشتند، ولی گاهی هم که مخاطب لجاجت میکرد و زیر بار هیچ حرف منطقی و استدلالی نمیرفت، عصبانی میشدند.
* از برنامهریزی و نظم ایشان چه خاطراتی دارید؟
دکتر مثل شهید بهشتی دفتری داشتند که همه قرارها و برنامههایشان را در آن ثبت میکردند و حتی اگر طرف مقابل، دلخور هم میشد، یک ثانیه وقت کاری را به کار دیگر اختصاص نمیدادند. میتوانم به جرأت بگویم که دکتر حتی روی ثانیههایشان هم برنامهریزی داشتند.
* با توجه به تخصص بسیار بالای امثال شهید عباسپور در کنار تعهد و اعتقاد اصیل و عمیق به مبانی دینی، آیا بهتر نبود از ایشان به عنوان برنامهریز و نظریهپرداز استفاده میشد و امور اجرایی به دیگران سپرده میشد؟
این سؤالی است که در مورد حادثه هفتم تیر و حوادثی از این قبیل غالباً به ذهنم خطور میکند. از دست رفتن 72 نفر متخصص و زبده و آدمهای جامعالاطرافی که در آن حادثه از دست رفتند، خسارتاندکی نیست. شرایط سالهای مبارزه، شیوه تحصیل و مبارزه و تفکر این افراد، از آنها انسانهای منحصربهفردی ساخته بود. من به هیچ وجه در پی اسطورهسازی نیستم و اتفاقاً این کار را ظلم به نسل جوان میدانم، چون به این ترتیب الگوهای درست را از دسترس آنها دور میکنیم، ولی واقعاً ظهور و حضور افرادی که بتوانند در کنار علماندوزی و تخصص، تعهد و برنامهریزی، مبارزه و اعتقاد و خلاصه همه ارزشها را حفظ کنند و برای خانوادهشان چیزی جز رضای خدا نخواهند، اگر نگوییم ناممکن، دست کم دشوار است. اما از سوی دیگر همیشه این فکر، دل مرا آرام میکند که قطعاً خون چنین انسانهای عالم و مخلصی بود که بهرغم تمام فراز و نشیبهای و حتی اشتباهاتی که در این سالها صورت گرفتند، انقلاب را بیمه کرد، همچنان که خون حضرت اباعبدالله(ع) و خاندان بزرگوارشان ضامن بقای اسلام شد.
در هر حال همان موقع هم خیلیها به دکتر میگفتند اوضاع خطرناک است و بهتر است که ایشان خودشان را از امور اجرایی کنار بکشند و به تدریس، برنامهریزی و نظریهپردازی بپردازند، ولی دکتر میگفتند تازه قرار است کفش آهنی بخرند، چون کفشهای معمولی جواب دویدنهای ایشان را نمیدهد.