سید ناصر زریباف در 3 شهریور ماه سال 1348 در تهران به دنیا آمد. پدرش سید جلال نام داشت.
ایشان سرانجام در 20 فروردین ماه سال 1366 در سن 18سالگی بر اثر شهادت در شلمچه به سوی معبود شتافت.
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی نامه شهید《 سید ناصر زریباف》
???????
و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا والله علیه و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرواو و ما بذلوا تبدیلا
?????????
در شامگاه سوم شهریور ماه سال ۱۳۴۸ در ساعت ۲۱ کودکی پا به عرصه وجود نهاد که بعدها مصداق آیه شریفه مذکور شد نام مبارکش سید ناصر از فرزندان امام حسین علیه السلام و چون امامش یاری دهنده جد بزرگوارش سرور جوانان اهل بهشت شد.
مراحل رشد را سریعتر از کودکان هم سالش طی نمود بسیار شیرین و با استعداد بود و از همان ابتدا رفتار معقول و حساب شده ای داشت در سن ۵ سالگی شعرگونه 《خواستگاه نور》 را تماماً از حفظ بود و سورههای کوچک قرآن سوره مبارکه حمد و توحید ،فلق ، عصر و نصر را از برداشت. در سن ۶ سالگی وارد دبستان شد و همه ساله با نمرات عالی قبول شد تا اینکه بنابر پیشنهاد معلم او کلاس چهارم متفرقه امتحان داد و به کلاس پنجم رفت .آغاز کلاس پنجم وی همزمان
هنگام گسترده شدن تظاهرات و اعتصابات بود و دو روزی از شروع سال تحصیلی میگذشت که در ساعت ۹ صبح یکی از روزهای اول مهر سیدناصر به خانه بازگشت و با روحیه ای شاد اظهار داشت که عکس های شاه خبیث را به اتفاق دانشآموزان دیگر پاره کرده و در مقابل اعتراض آموزگار خود به اتفاق سایر دانش آموزان از پنجره به کوچه پریده و مدرسه را به اعتصاب کشانده اند و پیوسته به همراه پدر و مادر در تظاهرات شرکت نموده و در ساختن کوکتل مولوتوف مجاهدین را یاری می نمود ،تا انقلاب به یاری خداوند به پیروزی رسید و از همان سنین کودکی به امام و رهبری عشق می ورزید و اعمال خود را مطابق با دستورات و فتاوی آن حضرت انجام می داد به پدر و مادر بی نهایت احترام می گذاشت و یار و مددکار آنها در کارهای محوله بود همزمان با دوران مدرسه راهنمایی، جنگ تحمیلی آغاز و او مشتاقانه خدمت بیشتر را در ادامه تحصیل میدانست و پدر هم فقط در تابستان ها با رفتن وی به جبهه موافقت می نمود و از این رو هر تابستان به جبهه میرفت ولی عشق به جهاد در راه خدا هر عشق دیگری در وجودش راخاموش ساخته بود.
و سنگینی بار مسئولیت ،اورا برای رفتن به جبهه بیشتر مشتاق می ساخت در سال ۶۲ وارد بسیج مستضعفین شد. در مسجد محل فعالیتی چشمگیر داشت و مقبول جوانان محل در فعالیت های مربوط به مسجد و بسیج بود ،او به شدت کار می کرد و زحمت می کشید و بیشتر اعمالی که انجام می داد در خفا و پنهانی بود به طوری که حتی مادر هم از کارهای خیر او که دور از چشم دیگران و فقط برای رضای خدا انجام میداد مطلع نشد با این همه هرگز یک زمان نشد که او از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. مسئولیت ادامه تحصیل از طرفی و انجام کارهای سنگین منزل که به علت مسئولیت زیاد پدر به او واگذار می شد ،رفتن به بسیج احساس مسئولیت در رسیدگی به ضعفا و شرکت در جمع آوری کمکهای مردم به جبهه های حق علیه باطل و خلاصه هر کار خیر و نیک از نوجوان کم سن و سالی مانند سید ناصر یک مرد و یک دلاور ساخته بود .از سال ۶۲ به بعد مرتباً هر سه ماه یکبار یا هر ۶ ماه یک بار در جبهه حضور مییافت و در دفاع مقدس شرکت می کرد .در جبهه همه نوع مسئولیت را پذیرا بود وهر کاری که از وی بر می آمد ،در انجامش رویگردان نبود. کار در آشپزخانه، کار در بهداری ،کار در واحد موتوری، کار در واحد آبی خاکی که در دژبانی بود ،بیسیمچی و واحد ادوات، تیربارچی از خدماتی بود که در جبهه انجام می داد .زمانی که مجروحین شیمیایی را به بیمارستان تهران منتقل نمودند و از مدارس تقاضای امداد گر کردند( سید ناصر )یکی از داوطلبین بود.نماز را در خلوت و دور از چشم دیگران میخواند و همیشه یک محل خاص را برای خواندن نماز بر می گزید و با خدا راز و نیاز های عاشقانه داشت. بسیار مهربان و متواضع بود ساده می پوشید و بیآلایش زندگی می کرد مانند یک کودک ساده دل و پاک دل بود و ذرهای کلک و ریا در وجودش نبود. ظواهر دنیا در چشمش بی ارزش بود. خواهرانش را بسیار دوست می داشت و آنان را همیشه سفارش به تقوا و پرهیز از غیبت می نمود و در مورد برادر کوچکش به آنها زیاد سفارش می کرد و در اولین وصیت نامهاش در مورد برادرش چنین سفارش نمود که راستی یادتان باشد از( روح الله )یک مرد بسازید چون (بهشتی ).اوبه جدش امام حسین علیه السلام عشق می ورزید و همیشه نسبت خود با امام حسین را در ابتدای نام فامیل ذکر می کرد و همچون جدش طرفدار حق و دشمن باطل و طاغوتیان بود. با منافقین با شدت برخورد میکرد در طول رفتن به جبهه دو بار به وسیله ترکش زخمی شد که بار اول به بازوی او و بار دوم به زانویش اصابت کرد و آن را از خانواده پنهان نموده بود که به وسیله دیگران متوجه شدند و بار چهارم به علت وخامت حالش او را به تهران منتقل نمودند که در قطار به شدت حالش وخیم شد که به بیمارستان اراک انتقال یافت و پس از بهبودی نسبی او را به تهران آوردند. حدود یک ماه با عصا راه میرفت روزی که دکتر به او مژده داد که می تواند عصا را کنار بگذارد، از اینکه بار دیگر می توانست به جبهه ها برود، بسیار خوشحال بود و خدا را سپاس گفت .طولی نکشید که برای آخرین بار عازم جبهه شد، قبل از رفتن به عکاسی رفت و با لباس بسیج که تنها لباس مورد علاقه اش بود، عکس گرفت و آن را به مادر خود داد و به شوخی گفت :"این عکس را در حجله ام بگذار" وقتی مادر از او خواست که از این شوخی ها نکند، بازوان مادر را در دست های مردانه اش گرفت و خیلی جدی به مادر گفت:" باید به من قول بدهی که برای من گریه نکنی ،اگر خواستی گریه کنی برای جدم امام حسین ع گریه کن "وقتی مادر حرف او را پذیرفت با شادی صورت وی را بوسید و گفت: "حالا با خیال راحت میروم "قبل از رفتن، به زیارت امام خمینی (ره)رفت و پس از چند روز عازم جبهه شد ،در عملیات کربلای ۸ در واحد ادوات در همان دسته به خدمت به اسلام مشغول بود ،روز قبل از عملیات( سید ناصر )به شدت می گریست. بیان چگونگی حالت او در آن روز از هیچکس ساخته نیست .آن روز یکی یکی به سراغ همه بچه ها رفت و از همه حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و روز عملیات در منطقه عملیاتی دیگر همه چهره خندان او را می دیدند و در بیستم فروردین سال ۶۶ در عملیات کربلای ۸ در کربلای شلمچه به سوی خدایش بال گشود.
????????