این سروده را محمد صمیمی در روزگاری نوشت که مرگ را پیش چشم و جاودانگی را در دل می دید.
ما که بینی این زمان رخت از جهان برچیده ایم
گوشه ای خاموش و از هر رنج و غم آسوده ایم
آمدیم آنجا بسی ماندیم و بار و توشه ای
بسته و نابسته با تعجیل بر گردیده ایم
رنج دنیا دیده ایم و غصه هایش زین جهت
اینچنین از این عجوزه بی وفا رنجیده ایم
ما بسی بودیم و دیدیم این زمین و آسمان
حال بنگر کاین چنین چشم بسته، دیده بر هم دیده ایم
ما در این دشت و دمن سیر و سفر ها کرده ایم
راه ها پیموده ایم و شهر ها گردیده ایم
در هوا ها و هوس ها بی جهت غلطان مشو
عبرت از ما گیر کاندر خاک چون غلطیده ایم
چشم بگشا تا هنوزت فرصت بگشودنست
ما دو چشم خفته دنیا کنون بگشیده ایم
رخت تقوا پوش و حب دنیا دور کن
ما نه زین مردار بیش از یک کفن پوشیده ایم
ناله و آه صمیمی را شنو جانا که ما
جز فغان و آه زین بلبل سخت نشنیده ایم
از سروده های زنده یاد محمد صمیمی
تاریخ نگارش : ۳ اسفند ۱۳۶۳