۱۶ آبان ۱۳۷۸ با لبخند خدا حسین جانم زمینی شد ، روزها سپری میشد و هر روز شاهد قد کشیدن و بزرگ شدن حسین بودیم و از کنار هم بودن لذت میبردیم ،هر جایی که دنیا بهمون سخت میگرفت لبخند میزدیم و میگفتیم عیبی نداره ما همدیگه رو داریم ...
حتی وقتی که حسین ۹ساله بود و بابا دعوت حق و لبیک گفت ، گفتیم حالا ما بازهم همدیگه رو داریم با دعاهای بابا
حسین از بچگی عاشق ورزش بود اول فوتبال بازی میکرد و گلر بود با اون دستهای کشیده و قد بلندش ...
بعدها به کشتی علاقه پیدا کرد ،خوشحال ترین حالش زمانی بود که پیش دوستان کشتی گیرش سپری میشد
اگه بخوام از حسین بنویسم غیرت و معرفت و دل رحمی و شوخ طبعی صفات ذاتیش بودن که همیشه و همه جا نمایان میشدن
نوشتن از حسین و توصیف کردنش شاید غیر ممکن ترین کار دنیا باشه
حسین با هزاران حرف نگفته و راز در دل
در اردیبهشت ماه ۱۴۰۱ دعوت حق رو لبیک گفت و رفت تا بیشتر پیش بابا باشه