شهید داریوش موسی الرضا در 29 مهر ماه سال 1340 در یک خانواده مذهبی تهران پا به عرصه هستی نهاد. پدرش ذبیح اله نام داشت.
او در دامن مادری که از ذریه اباعبدالله الحسین و سادات طباطبایی بود پرورش میافت و بسیار با قرآن و اهل بیت مأنوس بود
در سال ۱۳۴۳ شمسی ، زمانی که حضرت امام در قم دستگیر و به تهران منتقل می شدند، ماموری از ایشان سوال کرد که با کدام سربازان قصد انقلاب دارید؟ امام در جواب فرمودند سربازان من در گهواره ها هستند
و گویا داریوش سه ساله همان سربازانی بود که امام از آنها سخن میگفت و مادر جلیل القدرش در حال پرورش سرباز خمینی یا بهتر بگوییم سرباز اسلام بود
با بالا گرفتن انقلاب داریوش که حالا نوجوانی با دل و جرأت و انقلابی بود تصمیم گرفت در قیام ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ حضور پیدا کند
مادرش مثل همیشه نگران بود و داریوش بی پروا در حال فعالیت انقلابی بود
اما انگار قرار نبود آنجا برایش اتفاق ناگواری بیفتد یا شهید شود
داریوش در آن واقعه مجروح شد و توسط یک کرد با غیرت از آن حادثه زنده بیرون آمد تا برای روزهای سخت و مأموریت های اصلیش آماده شده و آموزش ببیند
او که بسیار باهوش و مستعد بود در حین فعالیت های انقلابی شدید خود تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ریاضی ادامه داد.
در اوایل انقلاب داریوش که حالا یک انقلابی تمام عیار و یک جوان ورزشکار بود در کمیته انقلاب اسلامی مشغول به کار کرد
داریوش علی رغم سن نه چندان زیاد اما به دلیل داشتن استعداد ،تجربه ،توان جسمی ،هوش بالا و تلاش بی وقفه در مدت کمی توانست به یکی از مسئولین برجسته کمیته بدل شده و تجربه های بسیار موفقی در مبارزه با اشرار و منافقین کور دل بدست آورده و چند بار هم مورد تهاجم آنها قرار گرفت اما باز شهید نشد تا بماند و راه را ادامه دهد
در سال ۱۳۵۹ با آغاز جنگ تحمیلی داریوش که حالا در مدت کمی توانسته بود تجربه و مهارت بالایی به دست آورد دلش میخواست برای دفاع از اسلام و کشورش کاری کند اما همه اطرافیان مانع او میشدند و با توجه به استعداد او و داشتن آینده درخشان پیش رو ،او را از حضور در جبهه منع و به سمت آموزش در پشت جبهه سوق میدادند
داریوش تصمیم بزرگی گرفت و برای انجام وظیفه الهی خود همه مسئولیت های خطیرش در کمیته را رها و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست
با ورود به سپاه او که سابقه مسئولیت و تجربه توأم با مهارت نظامی در کنار آمادگی جسمانی بالا را داشت برای آموزش رزمندگان به جبهه آستین بالا زد و جزو اولین مربیان تاکتیک پادگان یا همان دانشگاه امام حسین امروزی شد
اما این پایان ماجرا نبود
داریوش که حالا شاگردان بسیار و دوستان صمیمی از جمله حاج احمد متوسلیان ،حاج حسین همدانی و دوست صمیمی و هم محلیش در تهران (محله اتابک) یعنی حاج همت را در کنار خود داشت تصمیم گرفت به جبهه برود
داریوش مدت ها بود دوست نداشت با این نام صدایش کنند و میگفت من را موسی الرضا بخوانید و حتی شاگردان و همرزمانش برای مربی و فرمانده خود شعری ساخته بودند
بحر آزادی قدس
از مرقد موسی الرضا باید گذشت…
موسی الرضا چند باری با حاج احمد به کردستان و جنگ با جدایی طلبان کرد رفته بود و بعد ها در مسئولیت های متعددی در لشگر ۱۰ حضرت سید الشهداء و لشگر ۲۷ محمد رسول الله تهران در عناوینی همچون جانشین و مسئول اطلاعات و عملیات ، فرمانده گردان و گروهان و عنوانین کوچک و بزرگ دیگری با اسامی مستعار به انجام وظیفه پرداخت
و اما حالا زمان انجام امر ولی فقیه رسیده بود
امام خمینی فرمودند
من شنیدهام که تعداد زیادی از فرماندهان سپاه به شهادت رسیدهاند. این برای حفظ آبروی اسلام است و حفظ جزایر حفظ آبروی اسلام و نظام جمهوری اسلامی است. ما اگر تعداد شهدای بیشتری هم بدهیم این جزایر باید حفظ شوند.”
پیام امام که رسید همه سر از پا نمیشناختند تا امر نائب امام زمان را انجام دهند و موسی الرضا در کنار حاج همت و رفقای دیگر برای انجام دستور امام رفتند که جان خود را تقدیم اسلام کنند
ایشان سرانجام در 10 اسفند ماه سال 1362 در سن 23 سالگی بر اثر اصابت مستقیم گلوله دوشکا در جزیره مجنون به خیل یاران شهیدش پیوست و جان خود را فدای اسلام و انقلاب کرد تا همیشه نامش در دلها و جانها جاودان بماند
پیکر آن شهید والامقام در روز ۱۲ اسفند ماه در کنار دیگر همرزمانش در محله اتابک تهران تشییع و در قطعه 27 ردیف 6 شماره 5 بهشت زهرا (سلام الله علیها) به خاک سپرده شد .
یادش گرامی و راهش پررهرو