به نام خداوند هنر آفرین
علیاکبر آقاجری متولد سال 1338
سلام کاکا بچه خاک پاک آبادان هستم. از کودکی علاقه خاصی به نقاشی و عکاسی داشتم. در 16 سالگی ایرانگردی خود را با سفر به اهواز شروع کردم. با پولی که دستمزد کارم بود موتورسیکلت مینی یاماها 80 سی سی خریده بودم با خرید این موتور وسوسه سفر به جانم افتاده بود. دلم میخواست با موتورم بیفتم تو جاده و هی بروم! هی بروم! من بچه (لین) ده اصلی احمدآباد روبروی کواتر فرهنگی ها هستم. تو محل هم بچه محلها آرزویی مشابه من داشتند اما من از همان کودکی مرد عمل بودم. برای همین در اولین سفرم با موتورسیکلت مینی یاماها 80 سی سیام توانستم مسیر آبادان- اهواز را طی کنم. در طول راه از آبادان تا اهواز احساس ضعف ناخوشایندی داشتم، قدرت این موتور بسیار پایین بود. همه ماشینها از من جلو میزدند و من خیلی گاز میدادم اما با صبر و استقامت به اهواز رسیدم و به خیر و خوشی به آبادان برگشتم. برای جبران این ضعف با پسانداز بیشتر و مقداری هم پرداخت اقساطی یک موتورسیکلت سوزوکی 250 سی دی دو سیلندر خریدم. سفرهایم شروع شدند، موتورم خوش نفس و برو بود.
عکس، مکمل سفرهایم بود. عکس میگرفتم بعد که میآمدم و تو محل برای بچهها تعریف میکردم سند زنده عکس را هم نشان میدادم. در این دوره به سفرهای بسیاری رفتم: سیاحتی و زیارتی، تاریخی، باستانی، طبیعت بکر ایران زمین، مردمشناسی، عشایر ایران، صنایع دستی، تأسیسات نفتی و غیره ...
چون در شرکت نفت کار میکردم و به نسبت بچه محلها درآمد بیشتری داشتم یک موتورسیکلت هوندا 4 سیلندر 750 سیسی خریدم. و مدتی بعد موتورسیکلت هوندا 4 سیلندر 1000 سیسی هم خریدم. من از شانزده سالگی در آموزشگاه فنی حرفهای شرکت نفت آبادان 5 سال درس خواندم و در پالایشگاه آبادان کار کردم. تعطیلات من شد سفر و عکاسی! با موتورسیکلت هوندا چهار سیلندر 750 سیسی، دیگر شده بودم ایرانگرد! اولین سفر من با هوندا چهار سیلندر و با رفقا از آبادان به سمت بندرعباس بود. در این سفر به بندر خمیر هم رفتیم. در آنجا آبگرمی وجود داشت که مردم برای آب درمانی به آنجا میآمدند. البته شرایط جادهای و امکانات به شکل امروز نبود و بسیار محدود و در سطح پایین بود. امروز حتی دیگر آن برکه پهناور و آبشار زیبای دشت ارژن در 60 کیلومتری شهر شیراز برای تفریح و استراحت مسافرین خسته از راه وجود ندارد آنقدر دکه و دکان در دو طرف این آبشار ساختهاند که زیبایی بکر این منطقه را آسیب زدهاند.
سفر به کرمانشاه و شیراز دنیای دیگری را برای من رقم زد. در شیراز به آبشار غلات رفتیم که امروزه دیگر نشانی ازآن نیست و توسعه شهری و هجوم آهن و آجر و سیمان و خانهها جای آن را گرفتهاند. پاسارگاد (آرامگاه کوروش کبیر بنیانگذار سلسله هخامنشیان اولین مردی که نام ایران زمین را زنده کرد) نقش رستم. نقش رجب و تخت جمشید از قدیم تا به امروز همواره سوژهای جذاب برای عکاسیام بوده است و در کرمانشاه در برابر یکی از بزرگترین و کهنترین دیوارهای سنگ نوشته دنیا، نوشتههای داریوش بر دیوارهی بیستون، قرار گرفتم و در طاقبستان به خسرو پرویز نشسته بر اسب (شبدیز) خیره شدم.
از همان ابتدا عکسها را خودم چاپ میکردم. در خانهام اگراندیسمان «دورست ایتالیایی» داشتم. در آن زمان عکس رنگی را نمیشد به سادگی ظاهر کرد در آبادان یک عکاس بود به نام ژرژ یونانی در خیابان شهرداری که فیلم را به او میدادیم و پس از ده روز یا بیشتر که فیلم میرفت خارج از کشور عکسها را به ما تحویل میداد.
اولین بار در سال 1377 کارت پستال جاذبههای شهر آبادان، چاپ کردم. در اندازه 24*34 سانتیمتر مورد استقبال قرار گرفت. خوشحال شدم و تصمیم گرفتم مجموعه عکسهای جدیدی منتشر کنم. مجموعه عکسهای بعدی را که مربوط به استانهای لرستان و اصفهان بود به چاپ رساندم. پس از مدتی به عکاسی از عشایر روی آوردم که دشوار و در عین حال جذاب است و دو مجموعه از عشایر قشقایی منتشر کردم و پس از آن چکیدهای از 35 سال تلاشم را در کتاب عکس «ایران زمین» با 200 صفحه مصور رنگی از جاذبههای 23 استان کشورمان ایران با جلد گالینگور در بهار 1388 به چاپ رساندم. و سپس در سه «شماره آبادان» شهر من به صورت کارت پستال در زمستان 88 به چاپ رساندم. این آثار مثل همیشه با هزینه شخصی به چاپ رسیدهاند.
مسلماً در این سفرها خطرات بسیاری وجود داشت که ما را تهدید میکرد. در یکی از سفرها هنگامی که به یک آب انبار رفته بودم نزدیک بندرعباس روی لجنها لیز خوردم و به درون آب افتادم و هر آن به درون آب فرومیرفتم و امکان شنا کردن هم وجود نداشت خوشبختانه توانستم جان سالم به در ببرم. گاهی در مناطق اطراف لرستان در برف، گیر میکردیم. در زمان جنگ تحمیلی (در زمستان 1361) در یک پرواز که از تهران به سمت خلیجفارس حرکت میکردیم صاعقهای به بال هواپیما آسیب وارد کرد هواپیما به یک باره 300 پا سقوط کرد برای جلوگیری از سقوط هواپیما خلبان زبر دست اوج میگرفت. موتور سمت چپ آتش گرفته بود و تصور ما این بود که عراقیها هواپیمای ما را با راکت ضد هوایی زدهاند. خلبان میخواست هواپیما را به زمین فرودگاه بندرعباس بنشاند اما چرخها باز نمیشد بالاخره پس از مدتی چرخها باز شد و هواپیما به زمین نشست. در پاییز 1381 دراستان هرمزگان دریای خلیج فارس یک بار هم قایق از بندر چارک به طرف جزیره کیش میرفتیم که طوفان دریای خلیجفارس ما را در هم پیچید و مثل یک پر کاه قایق را با امواج خروشان به آسمان میبرد و به کف دریا میکوبید که من در آن حالت عکاسی میکردم که ناگهان با سر به همراه دوربین عکاسیام نزدیک اسکله کیش به آب افتادم. که ناخدایی قایق ما را نجات داد. خاطره زیاد است. چی بگم! تمامی عکسهایم را دوست دارم و همگی زیبا هستند. اما عکاسیهایی را که از عشایر گرفتم بیشتر دوست دارم. چون خاطرات زیادی با عشایر ایران زمین و اقوام مختلف دارم. لحظهلحظه سفر با عشایر ایران زمین برایم خاطره است. در سفری سال 1364که به دریاچه گهر فیروزهای در دل اشترانکوه (40 کیلومتری دورود لرستان) داشتم مریض شدم. اصلاً نمیتوانستم حرکت کنم. تا یک هفته مریض بودم؛ نیمه بیهوش با خود گفتم دیگه مردهام بر میگردد. من بودم و یک دوست همراه عشایر آنجا یک دارویی محلی داشتند. اسمشو به یاد ندارم. شبیه نبات بود، دادن ما خوردیم. خوب شدیم. همهاش از داروهای گیاهی همان دور و اطراف بود. خیلی با عشایر مسافرت کردم، عکسها و زندگی با عشایر چیز دیگری بود.
در دوران 8 سال جنگ تحمیلی هم به صورت خود جوش لحظههایی را به صورت پراکنده عکاسی کردم. آخر من بچه آبادان بودم و جنگ تحمیلی از این دو شهر مهم آبادان و خرمشهر شروع شده بود و کسی نبود در آن اوایل جنگ که آن لحظههای آوارگی مردم را ثبت کند بعضیها مهاجرت اجباری و عدهای با دست خالی در برابر دشمن تا دندان مسلح مقاومت میکردند. و من هم عکاسی میکردم و کتاب آبادان و خرمشهر حاصل آن روزهاست که آن را با فروش منزل وامی خود به چاپ رساندم.
حرف آخر اینکه هنرمند زندگی دارد و باید آبرومندانه زندگی کند و هرچند به تشویقهای معنوی احتیاج دارد اما همه زندگی او با صد آفرین و هزار آفرین و دست مریزاد تأمین نميشود.
علیاکبر آقاجری
پائیز 1391- پرند