آغاز قصه ما
تابستون بود و هوا گرم
هنوز کلی از کار بابام مونده بود
بوی رنگ و سکوت خونه ادمو کلافه میکرد
توی یکی از محله های قدیمی تهران
از اون محله ها که خونه های قدیمی تو کوچه های تنگ
کیپ به کیپ هم ساختنو پنجره خونه ها با فاصله کم
رو به روی پنجره همسایه باز میشه
صدای دادو هوار دعوا دوتا جوون
مثل صدای انفجار ، کل مردم کوچه رو ریخته بود جلو پنجره امان از فضولی
توی بالکن همسایه دخترکی بود
موهای بلند طلاییش تو افتاب مثل ابریشم میدرخشید
چهره اش قرص ماه
سفید و خندان خدایا چه دختره زیبایی
همه دعوا رو نگاه میکردند بابام محو دختر
همسایه
برادر چشماتو درویش کن
بابام یهو داد زد خداکنه هر روز تو کوچه دعوا بشه
هم دعوا تموم شد هم فضولی مردم
همه رفتن پی کارشون
به قول بابام با تور کشیده بودنش بالا
دستش به کار نمی رفت
دلش لرزیده بود هنوز غروب نشده بود که رفت خاستگاری
از اون به بعد عزیزه ما شد عزیز همه
زندگی قشنگ بود
با وجود ترس جنگ و شیطنتای بابام
فرزند پشت فرزند
البته بابام پسر میخاست
ولی خب دخترم عشق باباست
چند سالی گذشت
محله اقا مرتضی روبه مرام و معرفتش میشناختند و مادرمو به مهربونی و زیباییش
گره کور سرنوشت
این قصه رو از نو نوشت
زندگی بی رحم شد
سرطان تا مغز استخوان بابامو سوزوند حالا از بابای چهار شونه و همیشه خندانم فقط یه بدن نحیف مونده بود و چهره ای نگران از اینده بچه های بدون پدر
خدایاتو که بی رحم نبودی این نبود رسم رفاقت
پدرم غریبانه رفت
ما موندیم و ما
مادرم هم مادر بود هم پدر
پای ما موند و سوخت
مارو مثل بچه گربه ها به دندون کشید
کار کردو کار کرد
حالا ما بزرگ شدیم اونقدر که میتونیم گلیممونو از اب بکشیم بیرون
تو زندگی هر چیزی یه قیمتی داره
جوونیشو فروخت و بزرگ کردنه ما رو خرید
رسم سرنوشت
حالا بیماری سالهاست که تو بدنم مادرم خونه کرده
ولی سایش مستدام و ما دعا گوی وجود این سایه روی سرمون
یاد ندارم مادرم غیبت کسی رو کرده باشه یا حتی یه بار ناسزا بگه
همیشه ساکت بود ولی مهربون
بوی بهشت میداد فرشته ای بود که فقط بال نداشت
دوباره زندگی دوباره سرنوشت
گره کور کلاف سرنوشت چرخید وچرخید باز گره به تقدیر ما انداخت
خیلی زود بود خدایا این نشد رسم رفاقت
مادرم پر کشید و ارزوها و خوشبختی ما هم پر
تازه فهمیدیم یتیم شدن یعنی چی
اون رفت بهشت ما هم اومدیم جهنم
زندگی رو دوست داشت ولی زندگی مارو نه
حداقل دلم گرمه که مامانم الان
تو همون بالکون زمان دعوا ایستاده با همون لباس قشنگ
و بابام محو تماشا مامان
برادر چشماتو درویش کن
ای رهگذر تقدیر
این اغاز غصه ماست