آلبوم تصاویر

خلاصه زندگی نامه

نام: محمد (معروف به مسعود)

نام خانوادگی: مظهری

نام پدر: حسین

آمدن: 4 مرداد 1351

رفتن: 22 مرداد 1396

محل ولادت: اصفهان

محل وفات: اصفهان


زندگی نامه

مسعود مظهری در سال 1351 در خانواده ای مذهبی در اصفهان دیده به جهان گشود. پدرش حاج حسین مظهری، خادم اهل بیت بود و مادرش به شغل معلمی اشتغال داشت. او از کودکی فراگیری قرآن را آغاز کرد و در رشته های تفسیر و قرائت قرآن موفق به کسب جوایز و مقامات متعدد درسطح استان اصفهان گردید. او انسانی خوش اخلاق، مؤمن و متدین بود و هماره لبخند بر لب داشت. او به طور غیرمنتظره در اثر نارسایی کلیه در تاریخ 23 مرداد 1396 دعوت حق را لبیک گفت. خاطره زیر توسط خواهر زاده ایشان نگاشته شده است:

سلام میخوام در مورد فردی حرف بزنم که واقعا مرد بود واقعا کسی بود که مهربان دلسوز و کسی بود خیلی دوست داشت همه رو دور هم جمع کنه این فرد کسی نیست جز مسعود مظهری که به دایی مسعود معروف بود این مرد بزرگ قاری قران مفسر قران بودند کسی که واقعا با فهم وشعور عالی که با وجود مریضی های که درون خود داشتند هیچوقت بروز نمیدادن مرد بزرگوارماواقعا دوست داشتنی بودند و هیچوقت قابل توصیف نیستند دایی مسعود عزیز ترین کسی بودند که تا حالا در زندگی خود دیدم که خیلی درس های ازشون گرفتند 
اولین درسم مهربانی 
دومین درس دلسوزی 
سومین درسم احوال پرسی دید بازدید حتی اگر طرف دشمنت باشه اینجا یاد رفتارم پیامبر اکرم (ص) میفتم که ییه دشمنی داشتند که وقتی از کوچه ای رد میشدندبه ایشان سنگ مینداختن ولی وقتی دشمنشون مریض شدند رفتندعیادتشون ایشون هم وقتی کسی باهاشون بد رفتاری میکردند بازم باهاش مهربون بود میگفت میخندید هیچوقت سر کسی داد نکشید ازاری به کسی نبود.
 چهارمین درسی که من ازشون گرفتم صبر وبردباری بود که واقعاصبور بود ولی حرف حرف خودشون بودند.
حالا میخوام بگم دایی مسعودم هیچوقت هیچوقت هیچوقت نمیتونم نیش خند هایت فراموش کنم.
هیچوقت هیچوقت هیچوقت نمیتونم که صدا کردن اسمم فراموش کنم چقدر اسمم میکشیدی.
مورد دیگه اینکه صدا و لحن قرائت قرانش تفسیر قرانش واقعا زیبا بود.
کسی که همیشه هوای من داشت باهم فیلم میدیدیم باهم میخندیدیم.
واقعا دوسش داشتم روز اخر که دیدمش خیلی نگران من و شغلم بود میگفت برو سر کار دیرت نشه روز اخر رفت پنیر و خیار و گوجه خرید گفت مهمان میاد چند روز دیگه باید صبونه داشته باشن...
دایی جان چرا رفتی چرا رفتی من تنها گذاشتی همیشه تو قلبم هسی دایی جان نمیتونم فراموشت کنم...
دل نوشته ای از کسی که مثل داداش بزرگ دوسش داشت و خواهد داشت خیلی دوست دارم ببینمت دایی جان باورم نمیشه 

لطفاً خاطرات و دلنوشته های خود را برای درج در این صفحه در کادر زیر بنویسید

دلنوشته های قبلی:
اصفهان، باغ رضوان، قطعه 6، بلوک 10
در حال بارگیری نقشه...

هدیه به عزیزان

جهت حمایت از مؤسسه خیریه مورد نظر روی تصویر آن کلیک فرمایید

4221594_856.png 1394-11-04_17-14-58.png 3f6379555150e57af450163be10a17d1.png 19_orig.png 1468930738_.png

جستجو در صفحات درگذشتگان