،آمدم ،دیدم رفتم
سام مرادی، جوانی که درخت جوانیاش در آغوش پرمهر و استوار کشتی، به ناگاه در سایهای از غم و اندوه فرو رفت؛
موضوع-زندگی نامه
شادروان- سام مرادی
اصالت -لک -ایل کاکاوند
تحصیالت -سیکل
رشته ورزشی -کشتی
مهارت -برنامه نویسی
مهارت-زبان انگلیسی
تکلم-فارسی انگلیسی
متولد سال -1388
متوفی سال-1404
مرگ-سانحه ی دلخراش اتومبیل
سام مرادی اصالتا از قوم لک و ایل کاکاوند و متولد شده در شهرستان شهریار بود وی در سال1388دیده به جهان
گشود ،در خانواده ای ساده و مهربان که ارزشهای اصیل
و سنت های دیرینه را در دل خود جای داده بودند قدم در دوران طفولیت نهاد او خانواده ای مظلوم و فداکار داشت . خانواده ای که در
، سختی ها و تاریکی ها
نور تالش و صبر را روشن نگه داشته بودند
پدرش مردی مقاوم وصبور ،که در مسیر زندگی سختی های فراوان دید،مادرش بانویی فداکار و دلسوز ،که بی وقفه برای خوشبختی و
آرامش
خانواده ،فداکاری می کرد ،و عموهایش نمونه های انسانیت ،در کنار او بودند و در هر بحرانی ،پشت و پناهش بودند ، مظلومیت این خانواده
،،و ایمان قوی و استوارشان بر پایه ی میراثی گرانبها سر شار از محبت و دلگرمی به پدر بزرگش مرحوم کریم مرادی الهام گرفته بود
سام بعد از گذر از زمان طفولیت قدم به دوران تحصیل ابتدایی نهاد ،در سن 9سالکی ،زمانی که دیگران در ارامش کودکی غوطه ور
بودند،تصمیم گرفت تا وارد دنیای کشتی شود ،دنیایی پر مخاطره و جذاب که هرچه قدر
سختی هایش زیاد باشد ،لذت پیروزی نیز به همان اندازه شیرین است.سام با عشق بی حد و حصر به ورزش به ویژه کشتی ،نشانه هایی از
جسارت ،اراده و عزم راسخ نشان می داد.والدینش با دیدن اشتیاق و تالش بی وقفه اش،همواره پشتیبان و مشوق او بودند و اورا در راه
رسیدن به رویاهایش راهنمایی می کردند.او با قدرت جسمانی و روحیه ای استوار ،قدم در این راه گذاشت و در مدت کوتاهی توانست فنون
پایه ای این ورزش را بیاموزد و استعداد بی نظیر خود را نشان دهد.مربیان و هم نسالنش ،او را نمونه ای از عزم و اراده می دانستند،پسری
.که در هر تمرین ،نماد تالش و پشتکار بود
با گذشت زمان و با پرورش مداوم تواناییش،سام توانست در رقابت های استانی ،جایگاهی برای خودش بیاید.مربیانی در این بین او را به
عنوان یک آینده دار در دنیای کشتی معرفی می کردند.چرا که در رقابت های مختلف توانسته بود مدارج عالی را طی کند.در تمامی این
مسیر،او نماد راستگویی ،اخالق مداری و احترام به رقیبان خود باشد.این ویژگی ها نه تنها او را یک ورزشکار ،بلکه یک الگو و نمونه اخالق
.حرفهای نشان می داد
سام نوجوانی سرشار از حقیقت ،استقامت و مهربانی بود.او در کارهای روزمره ،فردی منظم ،پر تالش و متواضع بود،در کنار فنون کشتی
،دانش و معرفت خود را نیز ارتقاء می داد و همیشه سعی داشت بهترین فرد ممکن باشد،چه در خانه ،چه در میدان مسابقه و چه در ارتباط با
.دوستان و خانواده.همین روحیه ی مقاوم و اخالق برتر،او را دربین هم سن و ساالنش محبوب و محترم ساخته بود
انسانیت ،و مردانگی این نوجوان ،نمادی از نسل پاک و عظمت نیاکانش بود،که در او فرهنگ پاکدامنی و پهلوانی،و محبت بی پایان به امام
علی علیه السالم را در او تنیده بودند داشت،مظلومیت،راستگویی،درستکاری و صبوری پدر بزرگش مرحوم کریم،در ژن های او جاری بود.هر
چند سن او کم بود .اما چنان رشدی یافته و چنان صفاتی در او متجلی شده بود.که هر رهگذری را به حیرت وا می داشت ،با قدی رعنا و
قلبی پر مهر،که در نگاهش ،روح بلند،ایمان استوار و عزم راسخ موج می زد ،او ضد تزلزل ،نمادی از استقامت بود،سام در طوفانهای سخت
.رقابت با آرامش کامل کمر موفقیت را برای آینده ای درخشان بسته بود
غم بی پایان ،و پایان تلخ
هنوز 16سال بیشتر از عمرش نگذشته بود ،که سرنوشت ،با تلخی ای ناخواسته و دردناک،زندگی پر از عشق و آینده اش را در شب تاریکی،به
زانو در آورد.در اوایل آبان ماه سال 1404،شب سیاهی سر رسید که در آن ،یک حادثه غم انگیز و ناگوار رخ داد،سام با یکی از دوستانش بنام
فرهام اصانلو.که پیشتر پدر بر عدم دوستی با او اشاره کرده بود ،به سفری شبانه یا تفریحی دوستانه،با خودرو در جاده قلعه حسن خان
موسوم به شهریار،درگیر حادثه ای سوگوارشدند،لحظه ای که نه تنها آیندهای درخشان ،بلکه زندگی ساده و پر لهیبش در آغوش بی رحم مرگ
فرو رفت.آن شب تاریک ،دردی جانکاه بر دل والدین ،پدر ،مادر،برادر خردسالش سمیر،و عموهاو تنها دایی اش نشست،داغی که هرگز از دل ها
محو نمی شود و همچنان در جان ها می سوزد،حقیر نگارنده این لحظات را با خون دل و اشک روان نگارش کردم .و این غم سترگ و جانکاه
را تقدیر الهی می دانم،پاسی از نیمه شب شرعی گذشته بود که خبر این حادثه را به ما دادند ،هنگامی که به بیمارستان امام سجاد شهریار
رسیدم گویی غمی بی پایان سراپایمان را تسخیر کرده بود ،که پس از کمی بیقراری و تحمل در پشت درب اورژانس ،خبری دردناک دریافت
کردیم ،آن شب همگی با ناله و شیون سام پهلوان مان را صدا میزدیم .که سام تو ما را تنها نمیزاری ،صدای شیون و زاری محیط بیمارستان
را به ماتم سرایی تبدیل کرده بود ،دل هر رهگذری از زجه و ناله های مادر و مادر بزرگ های سام به درد می آمد ،به گونه ای که اکثریت با آنها
گریه سر می دادند،پدر سام هم در گوشه ای از حیاط بیمارستان که موسوم به درب خروجی میشد گاهی می نشست و گاه قدم زنان
بیقراری خود را ابراز می کرد ،زیر لب می گفت سام چکار کردی با خودت ،سام چرا فکر منو نکردی،سرش را باال گرفته و می گفت خدایا
خودت دادی و خودت هم گرفتی،دست پسر کوچکش ساتیار را گرفته بود و همانند مرغی که سرکنده شده باشد به دور خودش ناخودآگاه
می چرخید ،گویی دنیا با آن همه اعظمتش به گوری تاریک تبدیل شده بود ،سمیر که سام پهلوانش را تکیه گاهی برای خودش می دانست
،حال با پیکر بی جانش روبرو شده و به همراه مادرش گریه کنان ناله میکرد .صدای گریه های سمیر تا ابد در گوشم می ماند که خدا چرا
ناگهان چنین کرد با او؟محمد تنها دایی سام از درد این فقدان در وسط حیاط ناله های جانسوزی سر می داد.تمام فرزندان پدرم اعم از نوه و
نتیجه ها در کمترین فرصت زمان خودشان را به بیمارستان رسانده بودند .نوای طنین غم همه جا را فرا گرفته بود ،مادر بزرگ پدری سام .با
مویه گری هایش زجه زنان سام پهلوان جوانمرگش را با دختر جوانمرگش و پسر بزرگش که در سوانح هایی از دست داده بود با بیت های
زیبای لکی مویه گری می کرد ،در همین هیاهوی دردناک ناگهان چند پرسنل به همراه تخت برانکاردی پیکر بی جان آن عزیز دردانه و نور
چشمانمان که خاموش شد را به داخل حیاط و سمت سردخانه منتقل می کردند ،همگی زاری کنان نزدیک رفتیم ،و آن قامت رعنا و سینه ی
ستبر سام را بی جان و رمق .محکم در آغوش گرفتیم، مادر سام سر دلبندش را به گونه هایش چسبانده بود و در گوشش می گفت ،سام
میدونم زنده ای ،می دانم تو مادرت را تنها نمیزاری ،سام بلند شو بگو دروغه،سام تو نباید امیدهای من را ناامید کنی،سام تو به من قول
دادی تکیه گاهم باشی،چندین بار این جمالت را تکرار کرد ،اما گویی روح بلند و پاک سام از جسمش پرواز کرده بود و برای ما غیر قابل باور
بود،حقیر نگارنده با چشمانی پر از اشک و خون سام را بغل کردم روی لبانش را میبوسیدم ،صورتش غرق در خون خشک شده بود،اندام
فوالدینش را با مویه گری دست می کشیدم ،عمه ها و مادر بزرگ ها و عموهایش همگی بر پیکرش حاضر شدند گویی این زاری های در غم
تنیده آهنگ خداحافظی با سام پهلوانمان بود و آخرین دیدار و مالقات ما را رقم میزد،پدر سام تحمل دیدن دلبندش را در چنین وضعیتی
نداشت زار و سرگردان در حیاط می چرخید ،پرسنل های بیمارستان پس از وداع پیکر سام را به داخل سردخانه در ظلع شرقی بیمارستان
راهی نمودند.همگی با زاری کنان به منزل مادربزرگ پدری سام راهی صباشهر شدیم ،ساعت 2بامداد بود که اقوام نزدیک از این سوگواری
مطلع شدند و برای همدردی به ما پیوستند،آن شب سخت ترین لحظه هایی بود که در باورمان نمی گنجید ،هر گاه علی را نگاه می کردم
،گویی دنیا با آن همه اعظمتش بر سرم خراب میشد .خیلی مظلوم بود ،تمام آرزوهایش به ماتم تبدیل شده بودند
فردای آن روز مراحل قانونی را طی کردیم ،پس فردای آن روز سام ما به دست خاک سپرده شد ،و ما در غمی بود
،پایان که منتهی به مرگ شود فرو رفتیم
روح سام ،همچون چشمه ای پاک و جاری ،تا ابد در دلها یمان جاری است،مرگ او را در آغوش گرفت ،اما در هر نفس ،در هر نگاه ،همچنان به
، عنوان نمونه ای بی نظیر ،در کنار ما باقی میماند
، سام پهلوان ما روحت شاد و یادت پایدار،و راهت در فروغ باقی بماند
این چند بیت شعر لکی از طرف من تقدیم به روح پهلوان برادرزاده ام
کالفه م و دس ای گردونه وه
وی تاس بد نیش نرد شومه وه
وی داخ جرگ سوز ِکتل کومه وه
خم أر بان خم وئم و رومه وه
فراقت درد بی درمانه وه
کوله باری که و سرشانه وه
ِمرِدم وی حاله پریشانه وه
هر ِویمو رومه َوَورگیانه وه
و این دو بیت هم از زبان حال پدر سام
روله پاییز خزان دلگیر توِنم
توِنم
ِر
ویر ِعه ُکل بریا ِعه وی
ِن َمه
یه روژل زِنی آخری
ِن َمه
ِعه جا أِسر خوین و دروی
شجره نامه خانوادگی سام مرادی
نوه ی دختری مرحوم منوچهر جمالی از ایل درود فرامان
سام فرزند -علی
علی فرزند-کریم
کریم فرزند -علی خان
علی خان فرزند-خوشمراد
خوشمراد فرزند -کسمراد
کسمراد فرزند -نجیب عین
نجیب عین فرزند -یعقوب
یعقوب فرزند -حسینعلی
حسینعلی فرزند -عبدالحسن
ر ایل ملکشاهی
از طایفه سیه گه یا سی ُگ
که در عصر شاه عباس صفوی این طیف از
خانقین عراق به ایران و ایالم کنونی کوچانده
شده اند
، سام پهلوان و جوانمرگم ،خدا نگهدارت ،به امید روزی که در آخرت به هم بپیوندیم ،نبودنت باری گران و دردناک است